نقد کتاب « کهن دیارا » (۱)
« کهن دیارا » عنوان کتابی است که « فرح » آخرین همسر محمدرضا پهلوی آن را به رشته تحریر درآورده است.
خانم فرح دیبا بعد از سالها سکوت خاطرات خود را در سال ۱۳۸۳ به زبان فرانسه در پاریس منتشر ساخت. البته ترجمه فارسی این کتاب نیز بدون مشخص شدن نام مترجم و مقدمهای که چگونگی روند انتشار آن به فارسی را مشخص سازد، به چاپ رسیده و در خارج کشور عرضه شده است. در شناسنامه کتاب محل انتشار مشخص نیست و انتشاراتی که مسئولیت نشر را به عهده داشته عنوان «فرزاد» را دارد. در شناسنامه کتاب نام نویسنده: Farah Diba Pahlavi (فرح دیبا پهلوی) آمده است.
«کهن دیارا» از پنج بخش تشکیل شده که هر قسمت به دورهای از زندگی آخرین ملکه دربار پهلوی اختصاص یافته است: دوران کودکی تا ازدواج، دوران آغاز فعالیتهایی که پس از ورود به دربار به وی واگذار میشود، دوران بیماری محمدرضا تا فرار از کشور، دوران آوارگی تا مرگ شاه و در نهایت دوران پس از شاه.
دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران کتاب « کهن دیارا » را که تاکنون در ایران منتشر نشده مورد نقد و بررسی قرار داده است. با هم نقد را مطالعه میکنیم.
فرح دیبا در سال ۱۳۱۷ در تهران به دنیا میآید. پدرش سهراب دیبا آذربایجانی بود و ابتدا در دربار قاجار و سپس در ارتش رضاخان خدمت میکرد. وی در ۹ سالگی فرح یعنی در سال ۱۳۲۶ بر اثر بیماری سل درگذشت. مادرش فریده دیبا اهل گیلان بود و سابقه تحصیل در مدرسه ژاندارک را داشت که توسط راهبههای فرانسوی اداره میشد. فرح نیز از سن ده سالگی تحصیل در این مدرسه را آغاز میکند. در سال ۱۳۳۵ برای نخستین بار از طریق سازمان پیشاهنگی به منظور شرکت در مراسم تجمع بینالمللی پیشاهنگان در کاخ ژامب ویل، عازم فرانسه میشود. تحصیلات متوسطه وی در مدرسه رازی که به صورت مختلط بود، صورت میگیرد و سپس درسال ۱۳۳۶ با اخذ پذیرش از مدرسه معماری پاریس، به تحصیل در این رشته میپردازد. اما در سال نخست موفق به قبولی در امتحانات پایان ترم نمیشود. و ناچار از تجدید دوره میگردد. در سال ۱۳۳۸ در سفر محمدرضا پهلوی به پاریس در میان منتخبان سفارت برای ملاقات با شاه قرار میگیرد.
در همان سال از طریق اردشیر زاهدی ملاقاتی بین وی و محمدرضا در تهران ترتیب داده میشود و در آخر آذر ۱۳۳۸ با وی ازدواج میکند.
به دنبال گسترش اعتراضات و تظاهرات مردمی در واکنش به فساد، وابستگی و دیکتاتوری رژیم پهلوی، محمدرضا و فرح در ۲۶ دی ماه ۱۳۵۷ از کشور میگریزند و میلیاردها دلار پول، جواهرات و سرمایه کشور را نیز با خود به خارج منتقل میسازند. در پی مرگ محمدرضا پهلوی، فرح دیبا با به ارث بردن بخشی از اموال به تاراج رفته مردم ایران، زندگی مجللی را در فرانسه و آمریکا دنبال میکند و در ضمن با تأسیس دفاتری در این دو کشور، به پارهای فعالیتهای سیاسی نیز مشغول است.
خاطرات رمانگونه خانم فرح دیبا به دلیل بهرهگیری از توان حرفهای عناصر برجسته تبلیغاتی دوران پهلوی دوم، هرچند به لحاظ نثر و نوع تنظیم از قوتهایی برخوردار شده، اما همین مسئله آن را به طور کلی از چارچوب و قواعد خاطرهنویسی به ویژه پس از دورانی که این خانم بر سر راه محمدرضا پهلوی قرار میگیرد، خارج ساخته است. این رویکرد، بعلاوه بیان خاطرات به زبان فرانسه توسط خانم دیبا آن را به یک اثر هنرمندانه! با ریتم عاطفی برای تأثیرگذاری بر مخاطب غیرایرانی نزدیک کرده است، اما تنظیمکنندگان خاطرات ظاهراً به این مسئله چندان توجه نداشتهاند که در نهایت، زمانی (بعد از برگردان خاطرات به فارسی) ایرانیان ولو به صورت مخاطب دست دوم، از خوانندگان این اثر خواهند بود. در این صورت این سؤال به ذهن خواننده ایرانی کتاب خطور خواهد کرد که:
چرا خانم دیبا بعد از سالها سکوت در این زمینه و پاسخ ندادن به بحثهایی که از سوی خانواده همسرش و برخی درباریان در مورد وی مطرح شده است، اکنون که لب به سخن گشوده و بنا را ولو به ظاهر بر بازگو کردن حقایق و واقعیتهای تاریخی و آنچه بر ملت ایران در دوران پهلویها گذشته، نهاده، به زبان فرانسه و برای مخاطب غیرایرانی سخن گفته است؟
دیگر اینکه خانم فرح دیبا برای تبرئه خود و به تبع آن پهلویها نزد خارجیان، حاضر به پرداخت چه هزینهای و از چه محلی شده است؟ هرچند تولید یک اثر تبلیغی پیرامون تاریخ ایران برای خارجیان به نظر سهل میرسد، اما همین سهلانگاری مشاوران تبلیغاتی همسر سوم محمدرضا موجب بروز تناقضات فراوانی شده که یکی از اهداف آن، ارائه تصویری بسیار غیرواقعی از فهم و درک سیاسی و اجتماعی ملت ایران است. در حالی که، برای مخاطب ایرانی اثر، این سؤال مطرح میشود که چرا خانم دیبا برای تبرئه خود، ملت ایران را (البته زمانی که از سلطنت و پهلویها روی میگردانند) جماعتی معرفی میکند که حتی قدرت تمیز بد و خوب را در سادهترین اشکال آن هم ندارد؟ زیرا ایرانیان در اواخر دودمان پهلوی ملتی ترسیم میشوند که به لحاظ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، تفاوت بین عملکرد امیرکبیرها و شاهان خودکامه را درک نمیکنند و اصولاً تفاوت بین خادم و خائن را نمیدانند. آیا چنین نسبتهایی به یک ملت دادن، بهای ناچیزی است که خانم دیبا برای تطهیر گذشته خود و دربار پهلوی پرداخته است؟ اگر دوران پهلویها آنگونه بوده است که خانم دیبا برای مخاطب فرانسوی خود ترسیم میکند، از چه رو ملت ایران یکپارچه در یک قیام سراسری و پرهزینه به حاکمیت آنان پایان داد؟ آیا سرمستی و از خود بیخود شدن ناشی از رفاه، آسایش، آزادی و عزت بیش از حد، پیر و جوان، زن و مرد، روشنفکر و عامی، کارگر و بازاری و خلاصه همه و همه را به خیابانها کشانید و در برابر نیروهای تا دندان مسلح و بویژه گارد شاهنشاهی خشن و سرکوبگر قرار داد؟
آیا جان به لب شدن همه اقشار ملت ناشی از عملکرد خادمانه پهلویها بود؟ به این جمله محمدرضا پهلوی که توسط مشاور شخص خانم دیبا نقل شده است دقت کنیم: «با این تظاهرکنندگانی که از مرگ هراسی ندارند چه کار میتوان کرد، حتی انگار، گلوله آنها را جذب میکند». (از کاخ شاه تا زندان اوین، نوشته احسان نراقی، انتشارات رسا، چاپ اول، ص۱۵۴) آیا این حالات میتواند مربوط به یک ملت رفاه زده و محترم شمرده شده، باشد؟ ملتی دیگر از مرگ نمیهراسد که به تعبیر عامیانه کارد به استخوانش رسیده باشد، نه اینکه در آستانه رسیدن به تمدنی بزرگ قرار داشته باشد آنگونه که خانم فرح دیبا ترسیم میکند.
برای نمونه خانم دیبا خود و خانواده پهلوی را آنچنان ساده زیست معرفی میکند که گویا مردم ایران میبایست جن زده شده باشند که از چنین حکمرانان فرهیختهای رویگردان شدند. این عبارت مشاور خانم فرح شاید گویای بخشی از واقعیت باشد: «این تغییر نام ناگهانی بیمارستان «مادر» عمیقاً، شاه را جریحهدار کرده بود و اگرچه جملاتی نسبتاً آرامبخش به او گفتم، اما بر این باور بودم که جدائی شاه و ملت ایران برای همیشه صورت گرفته است، زیرا تغییر رفتار ناگهانی کارکنان بیمارستانی که به وسیله دربار و دفتر مادر شاه اداره میشده و او آنها را استخدام کرده بود، نه به یک حزب سیاسی بستگی داشت و نه به توطئه بینالمللی. این به آن معنی بود که همه چیز از درون درهم میریزد و این تمام کشور است که از سلطنت روی گردانیده و به طور آشتی ناپذیری رابطههایش را با آن گسسته است.»(همان، ص۲۴۱)
علت شکلگیری چنین شرایطی در ایران آن روز ریشه در تجزیه و تحلیل چنین ساله ملت ایران به ویژه بعد از کودتای آمریکایی ۲۸ مرداد داشت که در ادامه بحث به تفصیل به آن خواهیم پرداخت. اما آنگونه که به نام خانم فرح دیبا در این کتاب عنوان شده است محل سکونت محمدرضا پهلوی از هیچگونه وسیله خنک کننده برخوردار نبوده و خانواده ایشان همانند طبقات محروم در تابستانها در سختی به سر میبردهاند. آنها در تختخوابهای کوچک و محقرانهای استراحت میکردهاند که هر آن خوف آن وجود داشته که با کمترین تکانی به پایین پرتاب شوند و… البته شاید خواننده خارجی و بیاطلاع از زندگی بسیار اشرافی و حتی افراطی پهلویها (از نوع تازه به دوران رسیدهها) این ادعاها را بپذیرد که تا حدودی میتوان گفت بعید به نظر میرسد، اما برای مخاطب ایرانی که دستکم از کاخهای پهلویها که اکنون به صورت موزه درآمده بازدید کرده و مسائل اینچنینی را (که در مقایسه با کل نسبت عملکرد پهلویها از اهمیت چندانی برخوردار نیست) از نزدیک دیده است، این ادعاها چه معنایی میتواند داشته باشد؟ خوشبختانه پهلویها که میلیاردها دلار پول و جواهرات و اشیاء قیمتی را از ایران خارج ساختند، نتوانستهاند کاخها و تجهیزات سنگین و حجیم داخلی آنها را با خود ببرند و بنابراین اینک زمینه قضاوتی مستند برای ایرانیها به سهولت فراهم است. به این ترتیب باید گفت مشکل خانم دیبا از آنجا آغاز میشود که مخاطب خاطرات خود را خارجیها فرض کرده است، وگرنه اگر خاطراتی به رشته تحریر درمیآمد که نگارنده طی آن برای ایرانیها ارزش قائل میشد و آنان مخاطب اصلی قرار میگرفتند بدون شک تناقضات اینچنینی کمتر بروز میکرد؛ زیرا در این صورت مشاوران ناگزیر میشدند برای نزدیکتر کردن خاطرات به مسلمات و محکمات تاریخی تلاش بیشتری داشته باشند. همچنین در این صورت اولویتها در بیان مسائل درهم نمیآمیخت، موضوعات عمدتاً حاشیهای در کانون توجه قرار نمیگرفت و مسائل کلان و اساسی کشور آنگونه که خوانندگان ایرانی انتظار آن را داشتهاند عرضه میشد.
خانم فرح دیبا بعد از فراری شدن دو ملکه قبلی، سالهای مدیدی در دربار پررمز و رازی زیسته که کانون بسیاری از فتنهها از قبیل مشارکت با بیگانگان در کودتای ۲۸ مرداد علیه دولت قانونی دکتر مصدق و زدوبندهای سیاسی و اقتصادی و… بوده است. همچنین عوامل خارجی مانند «ارنست پرونها» نیز از یک سو و «علمها» از سوی دیگر به عنوان عناصر بومی وابسته به سرویسهای اطلاعاتی انگلیس و آمریکا در پناه دربار، شبکه در هم تنیدهای را در کشور به وجود آورده بودند که انجام هر اقدامی را برایشان ممکن میساخت. اتصال شبکه اصلی توزیع مواد مخدر به دربار، ایفای نقش محوری در خارج ساختن اشیای عتیقه و دفینههای فرهنگی و قاچاق این آثار گرانبهای تاریخی به خارج، دریافت رشوههای کلان در قبال قراردادهایی که به نفع جامعه ایران نبود، همه و همه صرفاً در یک جمله و آن هم با ایما و اشاره در این خاطرات آمده است: «پیدا کردن جایی که در میان برادر شوهرها و خواهرشوهرها به من تعلق میگرفت، دشوار بود. خصوصاً که هر یک از آنها سخت پای بند مقامات و امتیازات خود بودند. در این زمان بود که به معنای نگرانیهای مادرم پی بردم. دخترش که هنوز موجودی ساده بود، چگونه میتوانست در درباری که جولانگاه متملقان و محل تحرکات گوناگون بود، زندگی کند؟»(ص۹۶) خانم فرح دیبا حتی یک نمونه از این تحریکات گوناگون را در طول خاطرات خود بازگو نمیکند در حالی که حتی خواننده معمولی نیز برای قضاوت در این زمینهها منابع خاطراتی فراوانی پیش رو دارد که دستکم برخی از آنها برای تطهیر ایشان و دربار به نگارش درآمدهاند. برخلاف رویه در پیش گرفته شده در این خاطرات یعنی رویه صرفاً تبلیغاتی در دیگر خاطرات شمهای از مسائل دربار بیان شده است. برای نمونه آقای عباس میلانی در این زمینه به نقل از نخستوزیر ۱۳ ساله پهلوی دوم مینویسد: «به نظر هویدا، دربار تشکیلاتی سخت نامنظم داشت و در چنبره سنتهای خشک و پوسیده از یک سو، و دارودستههای سودجوی خودمحور از سوی دیگر گرفتار بود. به یکی از دوستانش در همان زمان گفته بود: دستگاه دولت فقط فاسد بود، حال آن که دربار یک لانه افعی واقعی است.»(معمای هویدا، چاپ چهارم، ص ۳۷۹)
براساس همین منابع تلاش خانم دیبا برای سرپوش گذاردن بر مسائل پهلویها بیاثر میشود و این مجموعه خاطرات نمیتواند در رقابت با دیگر آثار موجود، جایگاه مؤثری بیابد. ورود بسیار دیر هنگام همسر سوم محمدرضا به عرصه خاطرهنگاری گرچه یک امتیاز برای وی به حساب میآید. (زیرا بعد از گذشت بیش از ربع قرن از سقوط دودمان پهلوی اکنون با تکیه به عامل نسیان و فراموشی، زمینه برای وارونهگویی و جعل حقایق به زعم ایشان فراهم شده است)، اما همانطور که اشاره شد طی این مدت خاطرات زیادی از زبان دیگر صحنهگردانان به چاپ رسیده است که هر یک گوشههایی از واقعیتهای دوران اقتدار این خانم و همسرش را روشن میسازد و تعارض آشکار ادعاهای خانم دیبا با مطالب مطرح شده از سوی درباریان و حتی مشاور شخصی وی، محک ارزشمندی برای اهل دقت و نظر، خواهد بود. البته ناگفته نماند که برخی معتقدند انگیزه اینگونه جعل واقعیتها، نگاه به آینده است، زیرا با وجود گذشت سه دهه، هنوز دو نسل در جامعه در قید حیاتند که شاهد ماجراهای آن دوران بودهاند و وارونهسازی حقایق تاریخی برای آنان کاری صعب و ناممکن مینماید. از این رو به نظر میرسد قضاوت امروز این دو نسل چندان برای طراحان اینگونه خاطرات در درجه اول اهمیت قرار ندارد، بلکه مهم، ذهنیت سازیهای مجعول برای آیندگان است. دقیقاً برهمین اساس است که تمامی ضعفهایی که منجر به سقوط رژیم پهلوی شد احصا شده و تمام اهتمامها بر تطهیر آنها گذاشته شده است. هرچند خاطرات بازگو شده از جانب خانم فرح دیبا موضوعات دارای اولویتی برای محققان و تاریخپژوهان در بر ندارد و صرفاً تلاشی برای جعل موضوعاتی است که به دلیل وفور مدرک و اسناد، به سهولت قابل کتمان و تحریف نخواهد بود، اما از آنجا که شاید برخی از نسل سومیها به دلیل عدم عادت به مطالعه، با سایر منابع مواجه نشده باشند، ادعاهای مطرح شده در این کتاب را با پارهای از اظهارات دیگر صاحبمنصبان گذشته حول چند محور محک میزنیم:
۱- ساده زیستی: خانم فرح دیبا در این کتاب ادعای غریبی را در مورد سادهزیستی در دربار پهلوی و اینکه وی و همسرش در زمان فرار از ایران به جز چند جفت کفش کهنه، پوستر ستار، دیگهای مسی و… چیزی دیگری خارج نکردهاند مطرح میسازد. البته پرداختن به این موضوع برای کسانی که از حرص و ولع سیری ناپذیر پهلویها در ثروتاندوزی مطلعاند شاید تا حدودی کسالتآور باشد، اما برای اطلاع مخاطبان جوان – که این نوع خاطرات آنها را هدف قرار میدهد – ارائه توضیحاتی خالی از لطف نخواهد بود: «با خودم فکر میکردم که دیگر چه چیزی را باید برد. به یاد دارم که ناگهان همه حواسم متوجه پوتینی شد که همواره در راهپیماییها به پا داشتم… خدای من چگونه به این فکر نیافتاده بودم که چنین کفشی را میتوان در هرکجای دنیا یافت…»(صص ۱۶-۱۵) همچنین مکالمه تلفنی خانم فرح دیبا با یکی از فرزندانش که مدتها پیش از ایشان به آمریکا اعزام شده بود اینگونه انعکاس مییابد: «ناناز جون (فرحناز) چی دلت میخواد یادگاری از اطاقت بیاورم؟ به من بگو. با تعجب در پاسخ شنیدم که پوستر کنسرت ستار خواننده محبوب ایرانی را که در جایی مناسب بر دیوار اطاقش نصب کرده بود میخواهد و دیگر هیچ. درست همانطور که درباره پوتین یادآور شدم، وعده بردن این پوستر به او اطمینان میداد…»(ص۱۷)
«بالاخره آشپزمان نیزبه این جمع اضافه شد. او که پیشبینی میکرد به این زودیها به ایران باز نخواهد گشت و نخواهد توانست عادات غذایی خود را حفظ نماید، مجموعهای از دیگهای مسی و کیسههای محتوی حبوبات و برنج را با خود آورده بود»(ص۲۱) ایشان همچنین در مورد وضع زندگی خود و همسرش در دوران سلطنت بر ایران مطالب خواندنی! دیگری را مطرح میسازد: «سکونتگاه تابستانی ما خانهای بود محقر و بدون وسایل آسایش لازم. حتی تختخواب شخصی من طوری بود که میبایست مواظب باشم از روی تخت به زمین نیافتم. اما علیرغم همه این اشکالات، ما از زندگی دو نفری و بودن با هم لذت میبردیم».(ص۱۸۲)
در مورد ساختن کاخی جدید در تهران علیرغم وجود چندین کاخ برای تک، تک افراد خانواده صرفاً در تهران خانم فرح دیبا میافزاید: «همواره نگران بالا رفتن هزینههای شخصی بودم و به همین جهت با ایجاد تأسیسات تهویه مطبوع در این کاخ مخالفت کردم بخصوص که تابستانها معمولاً به کاخ سعدآباد که خنکتر بود میرفتیم. مخالفت من کار درستی نبود و مهندس معمار نیز این موضوع را به من گوشزد کرد هرچند من در نهان از این سرسختی خود در مقابل تجمل راضی و خوشنود بودم، اما چون دیوارهای کاخ در مقابل حرارت عایقبندی نشده بودند، ما در تابستانها از گرما رنج میبردیم.»(صص ۱۶۰-۱۵۹) «من با هرگونه مالکیت در خارج از مرزهای ایران مخالف بودم همین طور با گذراندن تعطیلات در خارج از مملکت».(ص۱۸۴)
اما اینک ببینیم دیگر نزدیکان به دربار و خانواده پهلوی در این زمینه چه میگویند. احسان نراقی که «مدت بیست سال مشاور خانم فرح و از خویشاوندانش بوده و هر هفته وی را به طور خصوصی ملاقات میکرده است» در کتاب خاطرات خود در مورد املاک زیادی که در غرب توسط محمدرضا خریداری شده بود میگوید: «کارشناسان معتقدند هیچ جمعیت خارجی و مهاجری همانند ۰۰۰/۳۰۰ ایرانی که در کالیفرنیا مستقر شدهاند یک چنین ثروت و اندوختهای را به آمریکا نیاوردهاند. مگر خود شاه و خانوادهاش که از زمان بازگشت به ایران در سال ۱۳۳۲، املاک زیادی در غرب خریدند و مدتی از هر سال را در آن جاها میگذرانیدند، آیا آنها الگویی برای سایرین نشدهاند؟»(از کاخ شاه تا زندان اوین، انتشارت رسا، چاپ اول، ص۱۱۱)
در حالیکه خانواده پهلوی دوم بخش اعظم ایام سال را در کاخهای خود در اقصی نقاط خوش آب و هوای جهان میگذراندند (از جمله کاخی که در انگلیس به نام فرح خریداری شده بود) خانم فرح دیبا بدون توجه به اینکه دستکم مشاور وی به این واقعیت اعتراف دارد که علاوه بر شاه، درباریان نیز در تبعیت از پهلویها به گونهای عمل کردهاند که در غارت ملت ایران و خارج نمودن اموال از کشور زبانزدند ادعایی را در زمینه مخالفت با خرید املاک و کاخها در خارج کشور مطرح میسازد که عنوانی جز یک عوامفریبی ناشیانه نمیتوان به آن داد.
البته در این زمینه دیگران، از جمله آقای علی شهبازی محافظ مخصوص شاه با صراحت بیشتری سخن گفتهاند. وی در خاطرات خود در مورد سومین ملکه رسمی دربار میگوید: «همین که فرح، علیاحضرت کشور شد هر کدام از اعضای خانواده به جایی رسیدند که قلم از نوشتن غارتگریها و بیعفتیهای آنها عاجز است. از بودجه مملکت برای هر کدام از فامیل فرح، یک کاخ مجلل ساختند و تحویل دادند و برای هر کدام دو دستگاه ماشین آخرین مدل خریدند و تحویل دادند…»(محافظ شاه، خاطرات علی شهبازی،انشارات اهلقلم، ص۲۲۲)
شهبازی برای نمونه به یکی از اعمال غیرانسانی و سودجویانه خانواده فرح در قبال ملت ایران اشاره میکند که طی آن چندین هزار تن گوشت یخزده تاریخ مصرف گذشته که چندین سال در انبار ذخیره گوشتی استرالیا مانده بود به عنوان گوشت تازه یخی وارد کشور شد: «وزیر کشاورزی استرالیا به محمدعلی قطبی که خود را نماینده علیاحضرت معرفی میکرد، اظهار کرده بود که ما میلیونها تن گوشت یخ زده داریم که طبق نظر متخصصین، دیگر خواص غذایی خود را از دست دادهاند. به دنبال کسی یا کشوری هستیم که اینها را بخرند و برای کود استفاده کنند… قرار میشود که با استرالیاییها وارد گفتگو شوند و تمام آن گوشتهای یخ زده فاسد را خریداری کنند و وارد ایران کرده و به خورد مردم نجیب ایران بدهند…»(همان، ص ۲۲۵)
اما حس انسان دوستی! خانم فرح که در حرکتهای نمایشی آن ایام بسیار ظهور و بروز مییافت، موجب نشد که از توزیع این گوشتهای فاسد و غیرقابل مصرف که مبالغ کلانی را به جیب خویشاوندانش سرازیر میکرد، جلوگیری به عمل آید. آقای شهبازی همچنین در مورد سادهزیستی خانم فرح روایت دیگران را در مورد عادت غذایی وی تائید میکند و میگوید: فرح از همان روز اول که وارد دستگاه دربار شد حتی صبحانهاش از فرانسه وارد میشد. از غذاها و نوشابههای ایرانی تنفر داشت.»(همان، ص ۲۹۰) البته احساس حقارت در برابر خارجیها و تلاش برای تظاهر به داشتن عاداتی همانند عادات و سلائق غربیها منحصر به خانم فرح دیبا نبود، هرچند ایشان در این راه افراط بسیار کرد که اوج آن در نحوه پذیرایی از میهمانان جشنهای دو هزار و پانصد ساله بروز نمود. در این جشنها هرگز از غذای ایرانی نشانی نبود و همه غذاها همراه با آشپزها و گارسونها از فرانسه به ایران انتقال یافته بودند. این جشنها که به ریاست عالیه خانم فرح دیبا برگزار شد ظاهراً قرار بود فرهنگ و هنر این سرزمین را به میهمانان عرضه کند، در حالیکه گرایشهای این خانم ساده زیست و دوستدار فرهنگ ایران! موجب شده بود که هیچ نشانی از ایران و ایرانی در آن نباشد. ویلیام شوکراس در این زمینه مینویسد: «غذاهای ضیافت تختجمشید را اصولاً رستوران ماکسیم تهیه کرد… تنها غذای ایرانی که در صورت غذا وجود داشت خاویار بود، مابقی را تقریباً یکسره از فرانسه آورده بودند.»(آخرین سفر شاه، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، چاپ چهارم، ص ۴۰)
همانطور که اشاره شد این خودباختگی منحصر به خانم فرح دیبا نبود، بلکه بسیاری از وزرا، نخستوزیر و سایر درباریان نیز به همین منوال عمل میکردند یعنی یا آشپز خارجی استخدام میکردند یا آشپزهایشان را برای آموزش طبخ غذاهای فرانسوی به این کشور گسیل میداشتند.(معمای هویدا، نوشته دکتر عباس میلانی،نشر آتیه، چاپ چهارم، ص ۲۷۰)
آقای علی شهبازی در مورد خارج ساختن جواهرات و پول از کشور توسط شاه میگوید: «در سال ۵۶ با شروع اولین تظاهراتها، محمدرضا پهلوی اقدام به خروج پول و داراییهایی از ایران کرد. در سه مرحله از این خروج داراییها من دخالت داشتم و جعفر بهبهانیان هم بود. هرمرحله دو کیف دستی بزرگ را که از محتویات آنها بی اطلاع بودم به سوئیس منتقل میکردیم.»(محافظ شاه، خاطرات علی شهبازی، چاپ اول، ص ۲۹۹)
احمدعلی مسعود انصاری یکی از خویشاوندان فرح نیز در کتاب خاطرات خود تحت عنوان «پس از سقوط» به مسئله خروج جواهرات در چهار جعبه بزرگ، که هر یک به اندازه نیم قد انسان بوده اشاره میکند(ص۳۰۱) بنابراین سعی خانم فرح دیبا برای ارائه چهرهای زاهدانه از خود و اینکه آنها با خود از ایران ثروتی را خارج نساختهاند نافرجام میماند؛ زیرا علاوه بر این مستندات دستکم همه واقفند که طی ۲۵ سال گذشته خانواده پهلوی زندگی اشرافی خود را در خارج کشور ادامه داده است. بدون اینکه هیچ یک برای این زندگی، فعالیت حرفهای داشته باشند. طبعاً ادامه این زندگی پر هزینه کاخنشینی در خارج کشور و داشتن دفاتر مختلف در فرانسه و آمریکا (همانگونه که در خاطرات آمده است) و همچنین داشتن پیشخدمتان و محافظان متعدد، علیالقاعده نشان از ثروت کلانی دارد که پهلویها از ایران خارج ساختهاند، چرا که قطعاً با چند جفت کفش کهنه، پوستر ستار وچند عدد دیگ مسی، راهاندازی بساط چنین اشرافیگری در خارج کشور ممکن نبوده است. آیا مشاوران تبلیغاتی خانم فرح دیبا، مخاطب خارجی حتی بیاطلاع از واقعیتهای دوران پهلوی را فاقد فهم وشعور فرض کردهاند که محتوای محمولههایی را که با هواپیمای شاه – و همچنین قبل از آن – از کشور خارج شده است کیسههای حبوبات، دیگهای مسی و… عنوان میکنند؟! جالب اینکه در اواخر دوران حاکمیت پهلوی دوم بر اثر سیاست تخریب عامدانه کشاورزی کشور عمدتاً حبوبات از خارج وارد میشد، مگر آنکه تصور کنیم آنچه خارج گردیده، دیگهای مسی نبودند بلکه طلایی بودهاند و حبوبات بارگیری شده در دربار نیز دستکم آب طلا کاری شده بودند تا باز گردانیدن آنها به خارج کشور منطقی به نظر آید!
۲- ماجرای انتخاب فرح برای همسری محمدرضا: در این خاطرات ماجرای آشنایی خانم دیبا با شاه «بسیار اتفاقی» توصیف میشود. گویی همانند رمانهای تخیلی به یکباره پرنده اقبال برشانههای یک دختر فقیر مینشیند و او بلافاصله به عنوان ملکه کشوری که یکی از پایگاههای مهم و استراتژیک آمریکاست تعیین میشود! دستکم براساس آنچه در این خاطرات عنوان شده اردشیر زاهدی (فردی با سابقه ارتباط با سیا) واسطه این امر بوده است. بنابراین آیا میتوان پذیرفت چنین عنصر پیچیده و وابستهای به بیگانه با یک بار ملاقات با خانم دیبا آن هم به عنوان مراجعه کننده برای حل یک مشکل کاری! سریعاً وی را در سر راه شاه قرار دهد؟ هر چند تنظیمکنندگان این خاطرات تلاش کردهاند بسرعت از اینگونه مسائل مهم، عبور کنند تا ناگزیر به ارائه اطلاعات نباشند، اما با این وجود همان حجم مطالب بیان شده نیز در تناقض با یکدیگرند. در این خاطرات شرح اولین دیدار عادی! با محمدرضا پهلوی اینگونه آمده است: «دانشجویان آن چنان اطراف او را گرفته بودند که من با پاشنههای هفت سانتی به زحمت او را میدیدم. در این موقع آقای تفضلی وابسته فرهنگی دست مرا گرفت و گفت: خواهش میکنم جلوتر بیایید… چند دقیقه بعد با او دست دادم و گفتم: فرح دیبا، مدرسه معماری و ایشان پرسیدند: «چند وقت است که در این شهر هستید؟ و من در پاسخ گفتم: دو سال. تفضلی فوراً اضافه کرد: این دختر خانم خیلی درسخوان است و شاگرد اول کلاس خود شده و زبان فرانسه را هم خوب صحبت میکند.»(صص ۳-۷۲)
خانم دیبا در این بخش هیچگونه اشارهای به اردشیر زاهدی که علیالقاعده در این سفر همراه شاه بوده است ندارد و نیز مشخص نمیسازد که چرا در بین آن همه دانشجو، آقای تفضلی دست این دانشجوی پاشنه هفت سانتی! را گرفته و به جلو میآورد تا امکان سخن گفتن وی را با شاه فراهم کند؟ از این مهمتر چرا وابسته فرهنگی سفارت ایران در پاریس در مورد خانم فرح دیبا به شاه دروغ میگوید؟ مگر نه اینکه این دختر خانم به دلیل پرداختن به برخی سرگرمیها، در سال اول تحصیل خود مردود شده بود لذا از چه رو به عنوان شاگرد اول معرفی میشود: «آن سال تحصیلی، با همه کوششی که از خود نشان دادم، بخصوص در زمینه طراحی، پایان درخشانی نداشت و من مجبور شدم سال اول را تجدید کنم»(ص ۷۰)
لازم به یادآوری است آقای احمدعلی مسعود انصاری که به دلیل داشتن نسبت خانوادگی نزدیک با فرح بیاطلاع از برخی مطالب نیست در کتاب «پس از سقوط» اینگونه روایت میکند که زاهدی در سفر شاه به فرانسه فرح را در سر راه وی قرار میدهد.(ص ۴۳) و لذا معلوم نیست چرا باید خانم دیبا مسائل فرانسه را کاملاً نادیده بگیرد و مبدأ آشنایی با اردشیر زاهدی و بلافاصله با شاه را ایران اعلام کند. بدون شک سخن گفتن از نحوه آشنایی با زاهدی در فرانسه که در نهایت منجر به صحنهپردازیهای مختلف برای آشنایی فرح دیبا با شاه میشود چندان برای این خانم خوشایند نیست، اما شاید بتوان گفت آقای ویلیام شوکراس در یک جمله پرده از بسیاری از مسائل برداشته است، آنجا که میگوید: «اما فرح یک جنبه دیگر هم داشت که شاید برای شاه مشکوکتر بوده او نماینده یک جریان قوی و نفوذ غرب به شمار میرفت»(آخرین سفر شاه،ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی،چاپ چهارم،ص ۱۱۴)
بنابراین با توجه به این که خانم دیبا از ویژگیهای مثبتی که وی را از دیگران متمایز سازد برخوردار نبوده آیا میتوان پذیرفت که دستکم به لحاظ سیاسی در سر راه شاه قرار گرفتن وی یک اتفاق ساده بوده است؟ خانم فرح متعلق به خانواده اسم و رسمداری نبود و حتی آنطور که در روایتهای مختلف به ثبت رسیده به لحاظ مالی موقعیت ویژهای نداشته، به طوری که خانم فریده دیبا بعد از فوت پدر فرح ظاهراً برای گذران زندگی ناچار از خیاطی برای خانوادههای اشرافی بوده است. از طرفی، خانم فرح به لحاظ درسی نیز بنا به اعتراف خود ایشان دارای موقعیتی نبوده که برای خانواده سلطنتی به مثابه یک انتخاب محسوب شود. بنابراین به طور قطع باید دلایل دیگری وجود داشته باشد که عوامل سفارت بسیج میشوند تا با توسل به هر دروغ و حیلهای وی را به شاه نزدیک کنند و صد البته به طور قطع خانم فرح دیبا در مقام بازگو ساختن این دلایل برنخواهد آمد. اما ایشان نیز نباید انتظار داشته باشد به این سهولت پذیرفته شود که انتخابی طبیعی برای شاه بوده است.
۳- استحکام مبانی خانواده در دربار!: زندگی خانم فرح در دربار در این خاطرات به گونهای ترسیم شده که گویا با عشقی عمیق آغاز میشود و حتی بعد از مرگ محمدرضا پهلوی نیز به صورت کاملاً رمانتیک ادامه مییابد. این ادعا نیز مانند سایر ادعاهای ایشان، از جمله مواردی است که تمامی آگاهان از تاریخ، به خلاف واقع بودن آن اذعان دارند. صرفنظر از این واقعیت که همسران رسمی قبل از خانم فرح دیبا به دلیل بیبند و باریهای غیرقابل تصور محمدرضا و عدم پایبندی او به مبانی خانواده و حتی جزئیترین اصول اخلاقی آن، از دربار فراری شدند، آنچه در مورد دوران بعد از ازدواج سوم نیز به ثبت رسیده حکایت از آن دارد که اصولاً شاه با مقولات عاطفی و معنوی چون عشق کاملاً بیگانه بوده است. برای نمونه، خانم فوزیه به عنوان کسی که به برخی اصول خانوادگی اعتقاد داشت و دارای اصالتهایی بود، لجام گسیختگی محمدرضا را در زمینه اخلاقیات تاب نیاورد و بدون آنکه از وی طلاق بگیرد از دربار و ایران فراری شد و سپس با فشارهای دیپلماتیک وارده از سوی خانوادهاش، جدایی قانونی صورت گرفت. حال با چنین کارنامهای، خانم فرح دیبا در خاطرات خود درباره عاشق پیشه شدن یکباره محمدرضا مدعی است: «این عشقی که موجب گذر من از اطاقی کوچک در کوی دانشگاه به کاخهای سلطنتی ایران شد، روحیه رمانتیک فرانسویها را برانگیخته، سبب شده بود به من علاقمند شوند. پادشاه با یک شاهزاده ازدواج نمیکرد. او از آئین برنامهریزی شده میان خانواده سلطنتی پیروی نمینمود، بلکه عاشق یک دختر جوان ایرانی شده بود و همان طور که در داستانها آمده، به دنبال عشق رفته بود…»(ص۹۲)
خانم فرح برای اینکه ثابت کند محمدرضا با وجود داشتن نگاهی بسیار منحط به زن، در جریان این آشنایی با عشق هم آشنا شده است به ذکر شاهدی میپردازد: «پادشاه هر شب به من تلفن میکرد… در صدای او نیز هیجان احساس میشد. او بعدها مرا مطمئن ساخت که جمله دوستت دارم را فقط به سه زن گفته است و بعد اضافه کرد که «یکی از آن سه زن تو هستی.»(ص ۹۴)
قبل از روشن ساختن میزان عشق! محمدرضا به خانم فرح توجه به این نکته ضروری است که باور سخنان دروغ از اطرافیان و تملق پذیری در سومین ملکه پهلوی دوم کمتر از دیگر درباریان نیست. هرچند وی در این خاطرات تلاش دارد خود را از این خصلت شوم، بَری نشان دهد، اما ذکر یک مثال و برخی مطالب دیگر رنج بردن خانم فرح را از این بیماری مزمن آشکار میسازد: «بارداری من هنوز رسماً اعلام نشده بود ولی ایرانیان و حتی مردم کشورهای دیگر در انتظار این خبر بیتابی میکردند».(ص ۱۰۷) پذیرش این گونه تملقگوییهای اطرافیان که جهانیان بیتاب شنیدن خبر بارداری ایشان بودهاند، عمق فاجعهآمیز این بیماری را مشخص میکند. جالب اینکه لذت باور دروغگوئیهای اطرافیان بعد از سه دهه همچنان برکام ایشان شیرین میآید، لذا به بازگو کردن چنین بافتههای مضحک متملقان در خاطرات خود میپردازد. اما در عشق محمدرضا به خانم فرح همین بس که چند سال موضوع بیماری همسرش از وی مخفی نگه داشته میشود، در حالی که افرادی چون اسدالله علم و چند تن دیگر از خواص از آن اطلاع داشتند و عاقبت نیز پزشکان فرانسوی خانم فرح را از موضوع آگاه میسازند. علاوه بر آن ماجراهایی چون داستان خانم «طلا» که طی آن جسارت شاهنشاه عاشق پیشه به جایی رسید که حتی کاسه صبر فرد بیتوجهی به اخلاقیات چون خانم فرح نیز لبریز شد و سیلی محکمی به این رقیب وارد آورد، بیانگر میزان علاقهمندی محمدرضا به همسرش است.
برخی روایات دیگر نیز سطحی بودن این ادعا را مشخص میسازد. برای نمونه ویلیام شوکراس نویسنده انگلیسی در کتاب خود در مورد ایران دوران پهلوی دوم در این زمینه میگوید: «شاه با بیپروایی در بیوفائیهایش ملکه را ناراحت میساخت. هر وقت با هم به سنموریتس میرفتند، ملکه به ویلای سوورتا متعلق به خودشان میرفت و شاه برای عیاشی در هتل سوورتا اقامت میکرد. جولیا آندرهئوتی نخستوزیر سابق ایتالیا به خاطر میآورد که یکبار شاه برای شرکت در فستیوال ونیز رفته بود، فرماندار شهر را با تقاضای خود درباره زنی برای آنشب مبهوت ساخت فرماندار پاسخ داد: «این کار مربوط به رئیس پلیس است.» آندرهئوتی این تقاضا را عاری از «نشانه نجیبزادگی» دانسته است…»(آخرین سفر شاه، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، چاپ چهارم، ص۴۴۴)
در حالیکه حتی فاسدترین شخصیتهای سیاسی در جهان اینگونه رفتاری از خود بروز نمیدهند، محمدرضا پهلوی به عنوان پادشاه ایران با طرح چنین خواستههای زبونانهای و یا بهرهگیری از سرویسهای مؤسسات دختران تلفنی مانند مادام کلود، ایران و ایرانی را نزد مطلعین حقیر و ذلیل میساخت، زیرا از اینگونه سرویسها هر آدم بیبند و باری در غرب استفاده میکند: «دختران تلفنی مؤسسه مادام کلود در پاریس و سایر مؤسسات مشابه یکی از این موارد بود. برای شاه و مقامات دربار صدها دختر به تهران میآوردند همه اینها عادی مینمود و بخشی از سبک زندگی پهلویها به شمار میرفت…»(همان، ص۱۱۲)
… ادامه دارد.
منبع : موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
به نقل از : دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران
/خ

نظرات ارزشمند خود را در مورد این مقاله از فرم ارسال نظر که در اخر همین صفحه وجود دارد برای ما ارسال کنید تا در سایت نمایش داده شودنظرات شما بعد از بررسی در سایت نمایش داده خواهد شد نمایش نظرات به معنای تایید انها توسط سایت نیست ونظرات شخصی بازدید کنندگان سایت در مورد این مقاله هست پیشاپیش از اینکه نظرات ارزشمند خود را در مورد این مطلب به سایت ارسال می کنید از شما ممنون هستیم باعرض پوزش بابت تاخییر ایجاد شده در تایید نظرات برای نمایش در سایت به دلیل مشغله کاری زیاد نظرات جدید با تاخییر بر روی سایت قرار میگیرند
Debes estar logueado para postear un comentario