نقد کتاب « شش سال در دربار پهلوی » (۱)
کتاب « شش سال در دربار پهلوی » ، خاطرات محمد ارجمند سرپرست تلگراف خانه مخصوص رضاشاه در سال ۱۳۸۵ به کوشش عبدالرضا (هوشنگ) مهدوی تدوین و توسط مؤسسه انتشاراتی نشر پیکان در شمارگان دو هزار نسخه منتشر شد.
محمد ارجمند در سال ۱۲۳۷ در همدان متولد شد. وی به دلیل روحانی بودن پدرش تحصیلات حوزوی را پی گرفت، اما در این سال تحت تأثیر دایی خود از سلک روحانیت خارج شد و در سمت تحویلداری تلگراف به استخدام وزارت پست و تلگراف درآمد و در همدان مشغول به کار شد. بعد از پیروزی انقلاب مشروطیت به عضویت حزب «اتفاق و ترقی» درآمد. سپس به تبریز انتقال یافت و ۹ ماه در آنجا خدمت کرد. وی پس از مراجعت به مرکز، وظایف خود را تحت ریاست یک فرد انگلیسی دنبال کرد.
ارجمند همزمان با مأموریت نیروهای قزاق برای سرکوب به اصطلاح متجاسرین گیلان به عنوان تلگرافچی استاروسلسلکی (رئیس قوای قزاق) تعیین شد. در پی شکست نیروهای قزاق در این مأموریت و سپس اخراج این افسر روس، ارجمند به تهران باز گشت. بعد از مدتی به عنوان رئیس اداره تلگرافهای بینالمللی خراسان راهی مشهد شد. ارجمند در این شهر در حلقه معتمدین فرمانده لشکر خراسان منتخب سردار سپه (رضاخان) قرار میگیرد؛ در جریان برنامه گسترده براندازی سلسله قاجار پس از کودتای ۱۲۹۹، کمیته صوری «نهضت ملی» را رهبری میکند و تلگرافهایی با همین امضا در دفاع از رضاخان و ابراز تنفر از سلسله قاجار به تهران و ولایتهای مختلف ارسال مینماید. وی به دلیل همین خدمات، از سوی فرمانده لشکر به عنوان نماینده مردم مشهد در مجلس مؤسسان انتخاب میگردد، اما بعدها به سبب قرار نگرفتن نامش در لیست کاندیداهای نمایندگی مجلس ششم، روابطش با جانمحمدخان تیره و به تهران فراخوانده میشود. ارجمند مدت کوتاهی بعد از فعالیت در تهران در سال ۱۳۰۵به عنوان تلگرافچی مخصوص رضاخان کار خود را آغاز میکند و تا سال ۱۳۱۱در این سمت باقی میماند. او تا سال ۱۳۱۴٫ ریاست اداره پست و تلگراف همدان و تا سال ۱۳۲۰ ریاست اداره پست و تلگراف خراسان را عهدهدار بوده است. پس از اشغال مشهد توسط روسها زمانی که ارجمند حاضر نمیشود اخبار مورد نیاز مرکز را مخابره کند به تهران احضار میشود و تا سال ۱۳۲۵ با پست مدیرکل در تهران کار میکند و در این سال بازنشسته میگردد. ارجمند در سال ۱۳۵۱ در تهران فوت میکند.
ارجمند در کتاب «۶ سال در دربار پهلوی» خاطرات خود را از دربار رضاشاه بیان کرده است. دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران در نقد این کتاب مینویسد:
آثاری که طی سالهای اخیر با هدف منزه ساختن پهلویها از عملکرد خائنانهشان در حق ملت ایران منتشر میشوند عمدتاً بیش از آنکه درصدد ارائه چهره متفاوتی از این جماعت باشند، حامیان آنان را مد نظر دارند. از آنجا که دو موضوع، یعنی گزینش رضاخان از سوی بیگانه و خصوصیات منحصر به فرد وی، در تاریخ معاصر به هیچ وجه قابل کتمان نیست، نویسندگان این آثار برای خارج ساختن منتخبان پهلوی اول از زیر سؤال، ظلم مضاعف دیگری بر این ملت روا میدارند و تبلیغ میکنند که آن دیکتاتوری لازمه پیشرفت ایرانیان بوده است. ترویج این نگاه در تاریخ معاصر و القای این باور که بدون ضرب و شتم و فحاشی، این ملت تن به کار و حرکت نمیدهد صرفاً حرکت انتخاب کنندگان را موجه میسازد و نمیتواند چندان خاستگاهی داخلی داشته باشد.
«خاطرات سرپرست تلگرافخانه مخصوص رضاشاه» تحت عنوان شش سال در دربار پهلوی ازجمله این آثار است که ضمن اذعان به دیکتاتوری رضاخان تلاش دارد خشونت، سرکوب و تحقیر را لازمه تبعیت پذیری جامعه ایرانی عنوان کند. آقای ارجمند در این اثر در چندین فراز ضمن اعلام برائت از دیکتاتوری و تبعات آن، تمسک جستن رضاخان را به این شیوه، شناخت وی از روحیات ملت اعلام میدارد: «مستخدمان درباری همه روزه مورد ایراد واقع میشدند و اغلب بر اثر غفلت در ریزهکاریهای نظافت فحش و کتکهای فراوانی از دست مبارک شاه میخوردند… رضاشاه مثل استاد علمالروح و روانشناس، کاملاً به روحیه ملت ایران پی برده بود و شناخت کامل از روحیه ایرانیان داشت و این تشخیص بجا شاید تنها عامل مؤثر پیشرفت او در کلیه امور بود. تنها حربه برنده او در پیشرفت امور، سختی و خشونت و خشکی و احیاناً فحاشی به زیردستان و متصدیان امور بود.»(ص۱۱۹) اما در همین حال نویسنده خود معترف است که این دیکتاتوری به نفع ملت ایران نبوده است: «در این دوره به ندرت نماینده صالحی پیدا میشد که فقط با حقوق قانونی خود اوامر دربار را در کارهای مجلس اجرا نماید. این جریان در تمام دوره سلطنت پهلوی برقرار بود و مجلس شورای ملی ایران در آن دوره از نظر نظارات در کلیه امور کشور تنها عامل اجرای منویات شخص رضاشاه بود. بنابراین میتوان قبول کرد که همان مشروطه و پارلمانی غیرطبیعی هم که در کشور ایران ایجاد شده بود در زمان سلطنت رضاشاه پهلوی رسماً صورت خارجی نداشت و کشور ایران به تمام معنی با دیکتاتوری شدیدالعملی اداره میگردید.»(ص۲۵۳)
در این جا بیمناسبت نیست که به اعتراف دیگر آقای ارجمند نیز نظری افکنیم هرچند در ادامه بحث به نتایج حاکمیت دیکتاتوری سیاه رضاخانی به تفصیل خواهیم پرداخت تا روشن شود از چنین خفقانی مردم ایران بهرهمند شدند یا بیگانگان: «در واقع عصر پهلوی را در قسمت عمده امور میتوان عصر انجام دادن کارهای بیهوده نام نهاد. برای تأیید این موضوع ذکر این قسمت نیز بیجا نیست که در موقعی که تازه تشکیلات سلطنت پهلوی شروع شده بود و من با سمت ریاست تلگراف مخصوص شاهنشاهی در دربار مشغول خدمت بودم، چون سر و کارم بیشتر با دفتر مخصوص شاهنشاهی بود، به خوبی میدیدم که قسمت عمدهای از کارهای دفتر مخصوص شاهنشاهی بیهوده است… من همیشه متاسف بودم که چرا در همچو موقعیتی که یک نفر در کشور پیدا شده که مایل است برای ترقیات و اصلاحات کشور قدمهایی بردارد و نمیداند از کجا باید شروع کند، عوض اینکه مردمان فهمیده کشور دور او جمع شوند و فکرهای مفید و خوب به او بدهند، این طور اطرافیانش به مملکت بیعلاقه هستند.»(صص۲۱۴-۲۱۳)
آقای ارجمند که قادر به تجزیه و تحلیل این مسئله نیست که در ظل دیکتاتوری فحاش، قلدر و با دست بزن، شخصیتهای اهل فکر و نظر جمع نمیشوند، در این فراز ملت را کاملاً بیبهره از نتایج دیکتاتوری رضاخانی ارزیابی میکند، اما آیا بیگانه نیز شرایط ملت ایران را داشت؟ جواب این سؤال را از مشی سیاسی آنان میتوان دریافت. آقای سیروس غنی که وی نیز با هدف تطهیر رضاخان و حامیانش به نگارش اثری پرداخته است در این زمینه مینویسد: «روسیه بیچون و چرا مخالف حکومت پارلمانی بود. بریتانیا نیز ترجیح میداد سر و کارش با یک فرد باشد و گرفتار دولتها و مجلسها نشود…».(ایران، برآمدن رضاخان برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها، سیروس غنی، ترجمه حسن کامشاد، چاپ سوم، سال ۸۰، ص۲۴)
البته باید توجه کرد که همزمان با فراهم آوردن زمینههای حاکمیت رضاخان، روسیه به شدت درگیر مسائل داخلی خود شده بود، لذا انگلیس با استفاده از همین فرصت درصدد تحمیل قرارداد ۱۹۱۹ به ایران برآمد، اما چون احمدشاه زیر بار این قرارداد نرفت و اعلام داشت «کلمفروشی در پاریس برای من از پادشاهی با چنین خیانتی ارجح است» انگلیسیها عزمشان برای پایان دادن به حکومت سلسله قاجار جزم شد. مصدق درباره تلگرافش به احمدشاه مینویسد: «از مخابرهی این تلگراف دو نظر داشتم: یکی این بود که شاه باین جمله از تلگراف من «پیشآمدهای محتمل الوقوع» توجه کند و بداند که رفتنی است و بهمان مقاومت منفی که در مجلس ضیافت لندن راجع بقرارداد نمود اکتفا نکند و اگر میرود نام درخشانی از خود در تاریخ مملکت بگذارد».(خاطرات و تالمات مصدق، انتشارات علمی، سال ۶۵،ص۱۲۹) سیروس غنی نیز در مورد اهمیت قرارداد ۱۹۱۹ برای لندن و اقداماتی که برای عملی ساختن غیرمستقیم آن صورت گرفت مینویسد: «…نقش وزیر مختار انگلستان در این کودتاست، این شخص از همان لحظه ورود به تهران به ابتکار خویش به کارهایی کاملاً برخلاف توصیههای وزارت خارجه انگلیس پرداخت تا آنجا که سرانجام اعتماد وزیر خارجه بریتانیا را به کل از دست داد. کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و آمدن رضاخان نتیجه مستقیم ادامه سیاست ناواقعگرای قرن نوزدهمی حکومت بریتانیا و گل سرسبد آن قرارداد ۱۹۱۹، در ایران پس از جنگ جهانی اول بود.»(ایران برآمدن رضاخان برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها، سیروس غنی، ترجمه حسن کامشاد، چاپ سوم، سال ۸۰، ص۱۳) بعد از ناکامی لندن در تحمیل قرارداد ۱۹۱۹ به دلیل مقاومت مردم و در نهایت امضا نکردن آن توسط احمدشاه، انگلیسیها در پی حاکم کردن دیکتاتوری برآمدند تا مفاد قرار منتفی شده را به اجرا درآورد و کسی جرئت کمترین مخالفتی پیدا نکند. کرزن – مبتکر این قرارداد- (قرارداد ۱۹۱۹ چندین مؤلف داشت ولی پدر فکری و نیروی پیشبران آن کرزن بود. همان، ص۴۷) رضاخان را که به صورت حساب شدهای رشد داده بودند به قدرت رساند تا نتیجه مورد نظر از طریق دیکتاتوری تأمین شود. حسین مکی در مورد تمایل لندن به ایجاد دیکتاتوری مطلق در کشور به منظور تأمین منافع مورد نظر انگلیس و آگاهی فراماسونها ازجمله فروغی از این امر مینویسد: «فروغی از بدو پیدایش رضاخان از لحاظ آگاهی به سیاست انگلستان در مورد «تمرکز حکومت و قدرت» و ایجاد دیکتاتوری همواره او را تقویت میکرده و در بسیاری از بازیهای سیاسی مبتکر و در حقیقت یکی از تعزیه گردانهای اصلی بوده است و از عجایب آنکه در بدو سلطنت رسیدن پهلوی او رئیسالوزرا و در آخرین روزهای سلطنت هم او رئیسالوزرا بوده است.»(تاریخ بیستساله، حسین مکی، ص۲۲)
آقای سیروس غنی نیز طرفداری لندن از اعمال خشونت و سرکوب را از طریق دیکتاتوری چون رضاخان اینگونه توصیف میکند: «کرزن نیروی نظامی را بخشی از دیپلماسی میشمرد… سلف او بلفور هم همین گونه فکر میکرد. حدود دو سال پیش نوشته بود: «تجربه دو سال گذشته نشان داده است تنها چیزی که ایرانیان را سر براه نگه میدارد قدرت است.»(ایران برآمدن رضاخان برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها، سیروس غنی، ترجمه حسن کامشاد، چاپ سوم، سال ۸۰ ،ص۸۵)
بنابراین نسخه اعمال خشونت نسبت به ایرانیان – که با هوشیاری توانسته بودند بسیاری از قراردادهای تحمیلی انگلیس به پادشاهان نالایق و خوشگذران قاجار را منتفی سازند- توسط رضاخان پیچیده نمیشود، بلکه این فرد قلدر خود بخشی از این نسخه است؛ لذا این لندن است که تصور میکند با حاکم ساختن نظام دیکتاتوری رضاخانی میتواند همه امور را به نفع خود رقم بزند؛ البته باید اذعان داشت جنایات رضاخان موجب شد که در کوتاه مدت منافع انگلیس تأمین شود و به سبب اختناق موجود، کمتر کسی جرئت ابراز نظر پیدا کند؛ چرا که کمترین مخالفت از سوی نیروهای آزاده – اعم از علما و روشنفکران- تبعید و اعدام را در پی داشت. بسیاری از صاحبان فکر و نظر برای مصون ماندن از گزند دیکتاتور خود را منزوی ساختند و چون دکتر مصدق زندگی در روستا را برگزیدند. این جو رعب و وحشت را انگلیسیها عامدانه به وجود آودند. آنها برای زهر چشم گرفتن از جامعه آن روز، حتی افرادی را که به دلیل تنفر شدید مردم از انگلوفیل¬ها مدتی از لندن دوری کرده بودند از دم تیغ گذراندند: «با فعال شدن سِر پرسی لورن (وزیر مختار انگلیس در تهران) یکی یکی کسانی که در دو سال گذشته، به بریتانیا خیانت کرده بودند، بدست رضاخان زده میشدند.»(این سه زن، مسعود بهنود، نشر علم، چاپ چهارم، سال ۷۵، ص۱۶۸)
در حالیکه در گزینش رضاخان توسط انگلیسیها، همچنین در بازگذاشتن دست وی برای قلع و قمع هر کسی که با قدرت بلامنازع لندن در ایران، کمترین مخالفتی میورزید، هیچگونه تردیدی نیست، چگونه میتوان ادعا کرد پهلوی اول ابراز خشونت را به سبب شناخت ملت ایران برگزید. آقای ارجمند رضاخان را متفکری ترسیم میکند که بعدها با مطالعات روانشناسانه در جامعه ایران به این نتیجه رسیده است که برای پیشبرد و ترقی کشور راهی جز اعمال خشونت ندارد؛ زیرا مردم صرفاً با دیکتاتوری تن به کار خواهند داد. اما آیا خشونت مقولهای بود که رضاخان بعدها به آن روی آورد یا از ابتدا با آن پرورش یافته بود: «دو سه باری مشمول عنایات فرمانفرما والی کرمانشاه قرار گرفته بود… اما قمهکشی، قمار هر شبه و بد مستی از سرش دور نشد… تابستان همان سال در رکاب فرمانفرما به تهران رفت و در بازگشت دستور یافت که زیر نظر افسران روس کار با شصتتیر را بیاموزد. لقب تازهای به جای «رضا قزاق» در انتظارش بود «رضا شصتتیر». در این زمان به امر فرمانفرما، فطنالدوله پیشکار شاهزاده، اتاقی در کنار هشتی خانه خود به او داده بود و هر شب سینی عرق و وافور او را مهیا میکردند.»(همان، ص۱۴) انتخاب فردی با ویژگیهای رضاخان دقیقاً به منظور به نابودی کشاندن قابلیتها و توانمندیهای ملت ایران بود که میتوانست سد مستحکمی در برابر سلطه بیگانه باشد. البته ابعاد تحقیر ملت ایران در اینگونه انتخابها برای انگلیسیها کاملاً روشن بود؛ لذا به زعم خود ترفندی به کار بستند تا عواقب چنین گزینهای کمتر متوجه لندن شود. در حالی که انگلیس نیروی نظامی پرورش داده خود را برای سرکوب مردم تحت عنوان «پلیس جنوب» در اختیار داشت؛ اما فردی را از نیروی قزاق برگزید تا خشونتی که بعدها از طریق وی اعمال میکند دستکم برای مدتی متوجه روسها شود. چند سال بعد از روی کار آمدن رضاخان برای مردم مشخص شد که چه حیلهای به کار رفته است، اما دیگر آنزمان هیچکس از گزند رضاخان ایمن نبود. حتی متحدان باسابقه سیاست لندن در ایران که این میزان تحقیر را بر ملت برنمیتابیدند مورد غضب واقع میشدند: «فرمانفرما مینالید که پس چه کسی ایمن است، این سگ انگلیس چه از جان ملت میخواهد.»(همان، ص۲۶۶) بنابراین تلاش نویسندگان چنین آثاری که دیکتاتوری را در شأن ملت ایران تبلیغ میکنند نه تنها از جرم انگلیس به دلیل مستولی کردن فردی چون رضاخان بر این سرزمین نمی¬کاهد بلکه بر نفرت آگاهان از اینگونه تاریخسازی به منظور تبرئه حامیان دیکتاتوری پهلوی اول خواهد افزود. به طور کلی در این اثر آقای ارجمند در مورد نقش انگلیس در روی کار آوردن رضاخان سکوت میکند، البته اشارات گذرایی به دخالت گسترده حامی خارجی پادشاه جدید در امور داخلی همچون انتخاب نمایندگان مجلس دارد که خواننده میتواند میزان دخالت عنصر بیگانه را در تغییرات نظام سیاسی کشور به خوبی دریابد. برخلاف آنچه که اینگونه آثار سعی در القایش دارند، نه تنها شؤنات فرهنگی ملت ایران هیچگونه سنخیتی با خوی پادشاهی فحاش، بیسواد، قدارهبند و… نداشت بلکه انگلیسیها به اعتراف همگان چندین سال تلاش کردند چنین فردی را بر جامعه ما حاکم نمایند. دکتر مصدق در این زمینه میگوید: « همه میدانند که سلسلهی پهلوی مخلوق سیاست انگلیس است، چونکه تا سوم اسفند ۱۲۹۹ غیر از عدهای محدود کسی حتی نام رضاخان را هم نشنیده بود و بعد از سوم اسفند که تلگرافی از او بشیراز رسید هرکس از دیگری سؤال میکرد و میپرسید این کی است، کجا بوده و حالا اینطور تلگراف میکند. بدیهی است شخصی که شخصی که با وسایل غیرملی وارد کار شود نمیتواند از ملت انتظار پشتبانی داشته باشد. بهمین جهات هم اعلیحضرت شاه فقید و سپس اعلیحضرت محمدرضاشاه هرکدام بین دو محظور قرار گرفتند. چنانچه میخواستند با یک عده وطنپرست مدارا کنند از انجام وظیفه در مقابل استثمار باز میماندند و چنانچه با این عده بسختی و خشونت عمل میکردند دیگر برای این سلسله حیثتی باقی نمیماند تا بتوانند بکار ادامه دهند.» (خاطرات و تالمات مصدق، به کوشش ایرج افشار، انتشارات علمی، سال۶۵ صص۴-۳۴۳) وی در فراز دیگری در این زمینه میافزاید: «تشکیل دولت دیکتاتوری هم که بیست سال بمعرض آزمایش قرار گرفت ثابت نمود که بهترین وسیله برای پیشرفت سیاست بیگانگان در این قبیل ممالک حکومت فردی است، چونکه با یک نفر همه چیز را میتوانند در میان بگذارند و او را هم طوری اداره نمایند که هر وقت خواست کمترین تمردی بکند بیکی از جزایر اقیانوس تبعیدش کنند. بطور خلاصه هر کس را بخواهند وارد مجلس کنند و هر کس را بخواهند متصدی کار نمایند و هر چه بخواهند از چنین مجلس و دولت بگیرند. اگر دولت دیکتاتوری تشکیل نشده بود قرارداد دادرسی تمدید نمیشد، چنانچه آن مجلس نبود قرارداد ۱۹۳۳ بتصویب نمیرسید.» (همان، ص۲۶۱) خاطرات آقای ارجمند نیز اطلاعات ذیقیمتی در این زمینه در اختیار خوانندگان قرار میدهد. وی که خود در دوران سردار سپهی رضاخان در کنار فرمانده لشکر خراسان قرار داشته است، شمهای از عملکرد نمایندگان رضاخان را برای ایجاد رعب و وحشت در میان مردم بازگو میکند: «دیگ طمع جان محمدخان (فرمانده لشکر خراسان) نسبت به ضبط دارایی سردار معزز طوری به جوش آمده بود که حتی بیست هزار تومان پرداختی شعاعالتولیه را قبول ننمود و بعد از یکی دو ماه زندانی کردن و محاکمه قلابی که در دیوان حرب تشکیل داد، بالاخره سردار و پنج برادر و یک نفر پیشکارش را محکوم به اعدام کرد و عصر روزی هر هفت نفر را در میدان ارک مشهد به دار مجازات آویختند… بعد از این عمل جان محمدخان به قصد غارت و تصرف اموال سردار معزز به بجنورد عزیمت نمود. او تصور میکرد که تمول سردار معزز هم اقلاً برابر با تمول اقبالالسلطنه ماکویی است که به دست سرلشکر طهماسبی در تبریز اعدام شد و داراییاش ضبط گردید. ولی بعد از رفتن به بجنورد معلوم شد واقعاً سردار معزز دارایی قابلی نداشته و شاید تمام اموال منقول و نقدینه او از دویست هزار تومان تجاوز نمیکرده است. در هر صورت در بجنورد هم عدهای از رعایای او دستگیر شدند و به عنوان اینکه جزو اشرار تراکمه هستند، قریب هفتاد نفر آنها را در جنگلهای بجنورد به درختها آویزان کردند. این فجایع طوری در خراسان منعکس شده بود که دوست و دشمن شب از وحشت و ترس جان محمدخان خواب راحت نداشتند.»(صص۳-۶۲)
این روایت به خوبی روشن میسازد که در دوره انتقالی – یعنی از کودتای ۱۲۹۹ تا سال ۱۳۰۴ که رضاخان به سلطنت رسانده شد- چه شرایطی بر کشور حاکم شده است و نمایندگان این قزاق مورد حمایت قرار گرفته، در سراسر کشور چه بر سر مردم میآوردهاند تا وحشت بر همه مستولی شود. فرو رفتن جامعه ایران در وحشتزدگی بهترین شرایط برای تغییر سلطنت از نظر انگلیسیها بود زیرا در این شرایط همه کانونهای قدرت، مضمحل و اموال و داراییهای آنان به نفع رضاخان مصادره میشد: «حتی شنیدم بعضی مأموران اخاذی که همه از محارم و دستنشاندگان حضرت اجل (جان محمدخان) بودند در ساعات معین در دفتر او شرفیاب میشدند و آنچه را کاسبی شده بود تسلیم حضور مینمودند… عملیات جان محمدخان در مدت زمامداری در خراسان طوری بود که همه مردم تصور میکردند از طرف حضرت اشرف (رضاخان) مخصوصاً ماموریت دارد که دمار از روزگار خراسانیها درآورد، زیرا نحوه عمل و پول گرفتن و اذیت و آزارهای او نسبت به مردم آن استان اظهر من¬الشمس بود.»(ص۶۴)
این باور در جامعه چندان دور از واقعیت نبود، زیرا جاسوسان اجیر شده توسط رضاخان حتی مسائل جزئی را به وی گزارش میدادند و در صورتیکه نمایندگان نظامی سردارسپه (که در واقع همه کاره در مناطق مختلف کشور و ایالات بودند) موردی را به تهران گزارش نمیکردند بلافاصله عزل میشدند. ماجرای فرمانده لشکر قبل از جان محمدخان این مسئله را به خوبی روشن میسازد: «اتفاقاً در همان ایام هم واقعه کوچکی در هنگ بجنورد که تابع لشکر خراسان بود اتفاق افتاده بود… ساعت هشت شب نامهرسان تلگراف نزد من آمد و محرمانه اطلاع داد که حضرت اجل را پای تلگراف احضار کردهاند… من هم به او ابلاغ کردم و به اتفاق یکدیگر از انجمن خارج شدیم و به اداره تلگراف برای مخابره حضوری احضار فرموده. بنابراین سیم تلگراف تهران را به دستگاه خصوصی اتاق خودم وصل کردم و به تهران اطلاع دادم که او حاضر است. حضرت اشرف سئوال کرد: «واقعه بجنورد چه بوده است؟» امیر لشکر توضیحاتی داد. مجدداً پرسید: «چرا این جریان را تاکنون به مرکز گزارش ندادهاید؟» امیر لشکر عرض کرد: «چون موضوع بسیار کوچکی بود به نظر چاکر محتاج نبود که به مرکز گزارش دهم، زیرا فوراً با اقدامات محلی غائله را رفع نموده بودم». حضرت اشرف گفت: «الساعه به تهران حرکت نمائید.»(ص۵۰) اطلاع کامل آقای ارجمند از این واقعیت که امرای لشکرها موظف بودند همه فعالیتهای خود را همان روز به مرکز گزارش کنند موجب میشود تا در زمان تیرگی رابطهاش با جانمحمد خان به نوعی عمل کند که رضاخان نسبت به وی دچار تردید شود و آن ارائه گزارشی با افزایش چشمگیر عامدانه میزان تصاحب ثروت مردم توسط جناب سرلشکر است: «تصمیم گرفتم نامهای به رضاشاه پهلوی بنویسم و شرح عملیات جان محمدخان را که در مدت ماموریت مشهد نموده است- که قسمت عمدهاش را من اطلاع داشتم- ذکر کنم، به علاوه فجایع و جنایاتی را که این مرد بیشرف در خراسان مرتکب شده بود همه را به عرض شاه رساندم. عریضه من طوری مستدل به مدارک محکم بود که ممکن نبود تاثیر نکند. تنها شیطنتی که در عریضه کردم این بود که مبالغ اخاذی او را در هر مورد ده برابر اضافه نمودم و جمع اخاذی او را جزء به جزء با توضیح اینکه از کدام شخص و در چه مورد گرفته است به دو میلیون تومان رساندم».(ص۸۴) در واقع اطلاع آقای ارجمند از روابط آن دوران- به دلیل نزدیکی زیاد به جانمحمدخان- موجب به کارگیری این ترفند میشود. به عبارت دیگر موارد اخاذی از مردم اهمیت نداشته است؛ زیرا همه مردم میدانستند که بدون اطلاع رضاخان ارتکاب چنین اعمالی ممکن نبوده است، بلکه صرفاً با دخل و تصرف در ارقام، حساسیت مرکز به این کارگزار برانگیخته میشود و توسل آقای ارجمند به این ترفند موقعیت حاکم نظامی خراسان را تخریب میکند. این نحوه عمل گویای این واقعیت است که عوامل سردار سپه مبالغ اخذ شده از مردم را به تهران ارسال میداشتهاند و مرکز کاملاً در جریان اقدامات و فعالیتهای رعبانگیز آنها قرار داشته است، از این رو تنها راه برای تلگرافچی مخصوص افزایش ارقام بوده است. همانگونه که در فرازهای دیگر کتاب به آن اذعان شده هیچکدام از کارگزاران رضاخان جرئت نمیکردند اقداماتشان را به وی گزارش نکنند. نکته حائز اهمیت در این زمینه تعارض آشکار در موضعگیریهای آقای ارجمند است. وی که بعدها به دنبال بروز تضادی در منافع شخصی با عامل اصلی یعنی رضاخان، جانمحمدخان و برخی از سایر فرماندهان لشکرهای سایر ولایات چون آذربایجان را اینگونه توصیف میکند که افراد را میکشتند تا اموالشان را تصاحب کنند، چگونه است که درصدد افزایش قدرت این جماعت در کشور برمیآید؟ نویسنده کتاب «شش سال در دربار پهلوی» که از جنایات شبکه به روی کار آمده بعد از کودتای ۱۲۹۹خ. سخنها گفته است به دستور همین جناب سرلشکر، مسئولیت «کمیته نهضت ملی» را در خراسان در آستانه تشکیل مجلس مؤسسان به عهده میگیرد تا برای به سلطنت رساندن سردارسپه فضاسازی کند. جالب اینکه وی در اینجا مدعی است صرفاً بر اساس اعتقادی برای پایان دادن به سلسله قاجار تلاش کرده است: «در تهران نقشه خلع قاجاریه از پادشاهی ایران و موضوع تغییر سلطنت شروع شده بود و به وسیله مخابره تلگرافهای رمز به استانداران نیز دستورهایی رسید که با دعوت شخصیتهای اجتماعی شهر کمیتههایی به نام نهضت ملی در ولایات تشکیل دهند و با مرکز همصدایی کنند. سرهنگ مرتضیخان وصول دستور را رمزاً برای جانمحمدخان مخابره نمود و کسب تکلیف کرد. جانمحمدخان به او دستور داد: «این موضوع را به ارجمند واگذار کنید و از قول من به او بگویید این قسمت را باید طوری انجام بدهید که از هر جهت مطابق دستور صادره از مرکز باشد»… ما چند نفر با تهیه مهر «کمیته نهضت شرق» هیئت را تشکیل دادیم و تلگرافهای انزجار و تنفر از سلسله قاجار و تقاضای خلع سلطنت از آن سلسله را به چند مضمون مختلف خطاب به تهران و ولایات تهیه نمودیم… خدا شاهد است اگر اعتباری برای مخارج مقدماتی این نهضت تعیین و تامین شده بود، حتی یک قران هم این چند نفر هیئت نهضت و بنده استفاده نکردیم بلکه با ایمان و علاقه کامل برای خدمت به میهن این امر را انجام دادیم.»(صص۶۹-۶۷)
نویسنده معترف است بر اساس نقشه مرکز عمل کرده است، اما بلافاصله برای تطهیر خود از مشارکت در به روی کار آوردن جماعتی دیکتاتور و خونریز، مسئله ایمان و اعتقاد را مطرح میسازد. آقای ارجمند چگونه میتوانسته افرادی چون جانمحمدخان را که تصویر کوچک رضاخان بودند، باور داشته باشد؟ مگر آنکه بپذیریم برخلاف سوگند یاد شده صرفاً انگیزههای مادی در این امر دخیل بودهاند، همان قضاوتی که نویسنده کتاب در مورد دیگر اطرافیان رضاخان صادق میداند: «در مقابل اقتدار شخص مقتدر، جنبه تملق و چاپلوسی و ترس ایرانیان از مافوق مقتدر به قدری راه افراط پیموده است که هر مشکلی به آسانی حل میشود، و رضاشاه پهلوی این نقطه ضعف را خوب تشخیص داده بود، بنابراین شاید قسمت عمده عملیاتی که زیردستان به دستور و امر او انجام میدادند، از ترس ابهت و سختگیریهای او بود نه از روی ایمان واقعی… اکثریت مجریان اوامر دروغ میگفتند و باطناً هیچ کدام ایمانی به وضعیت نداشتند.»(ص۱۵۲)
چگونه میتوان باور کرد افرادی که در حد آقای ارجمند به این جماعت دیکتاتور و زورگو نزدیک نبودند، ایمانی به آنها نداشتند و حرفشنویشان از روی ترس بوده است، اما ایشان که آدمکشیهای آنان را برای تصاحب اموال از نزدیک شاهد بوده از روی ایمان! و نه به خاطر پول و منصب در جهت تأمین خواستههای آنان اقدامی میکرده است؟!
منبع: www.dowran.ir

نظرات ارزشمند خود را در مورد این مقاله از فرم ارسال نظر که در اخر همین صفحه وجود دارد برای ما ارسال کنید تا در سایت نمایش داده شودنظرات شما بعد از بررسی در سایت نمایش داده خواهد شد نمایش نظرات به معنای تایید انها توسط سایت نیست ونظرات شخصی بازدید کنندگان سایت در مورد این مقاله هست پیشاپیش از اینکه نظرات ارزشمند خود را در مورد این مطلب به سایت ارسال می کنید از شما ممنون هستیم باعرض پوزش بابت تاخییر ایجاد شده در تایید نظرات برای نمایش در سایت به دلیل مشغله کاری زیاد نظرات جدید با تاخییر بر روی سایت قرار میگیرند
Debes estar logueado para postear un comentario