نقد کتاب « شش سال در دربار پهلوی » (۲)
خواننده « شش سال در دربار پهلوی» با این گونه تناقضها در فرازهای مختلفی از کتاب مواجه میشود. نویسنده در فرازی در مورد رضاخان میگوید: «الحق مردی شرقی و فوقالعاده بود و صرف نظر از جریانات ظاهراً نامطلوبی که قضاوت و حکمیت آن با بنده نیست، به نظر من خدمات برجستهای در کلیه شئون این کشور در آن مدت با زحمات طاقتفرسای شخص شاه انجام شد.»(ص۱۵۲) در فراز دیگری، نویسنده در مورد دیکتاتوری و تأثیرات نامطلوب آن بر جامعه و این که نظام اداری مبتنی بر این دیکتاتوری کمترین ثمرهای برای ملت فقیر ایران نداشت، به طور مبسوط سخن میگوید: «ادارات دولتی هر یک به نوبه خود مشغول انجام دادن اموری سطحی و بیهوده بودند و فرسنگها با حقیقت وظیفهشناسی فاصله داشتند و فقط در تلاش برای استفادههای نامشروع مادی اوقات اداری خود را میگذراندند. این برای من آینهای از تشکیلات مصنوعی دولت مرکزی بود، زیرا خوب میدیدم که دستورهای صادره از مرکز عموماً حاکی از تملقات برای خشنودی موقتی ذات ملوکانه است. ما هم که در ایالات و ولایات مجری دستورهای حکومت مرکزی بودیم، بنا بر سیره جاریه پشت پا به ادای وظیفه واقعی اداری خود میزدیم و کورکورانه دنبال پیشوایان اداری خود روان بودیم. در نتیجه این وضعیت نمیتوان ادعا کرد که کوچکترین فایده عمومی و اساسیای از تشکیلات وزارتخانهها و ادارات دولتی عاید جامعه میشد، بلکه تحمیلات از هر جهت و به هر عنوان همیشه بر پیکر ناتوان ملت فقیر و بیچاره ایران وارد میشد.»(ص۲۰۴)
اگر ادارات و وزارتخانهها- که علیالقاعده هرگونه خدمتی به مردم از مسیر آنها تحقق مییابد- منشأ هیچگونه خدماتی نبودند و «کوچکترین فایده عمومی» بر آنان مترتب نبوده چگونه میتوان ادعا کرد رضاخان در کلیه شئون این کشور خدمات برجستهای صورت داده است؟ مگر جز این میتوان تصور کرد که هر اقدام در جهت بهبود وضع جامعه میبایست از کانال همان سیستم اداری صورت گیرد؟
لذا باید گفت در یک نظام دیکتاتوری، به ویژه با توجه به خصوصیات فردی چون رضاخان در رأس آن، اولاً شخصیتهای مستقل لایق نه تنها جذب نمیشدند، بلکه حتی عناصر توانمند وابسته به دلیل بیسوادی تنها تصمیمگیر، به سرعت دفع هم میشدند. ثانیاً همه امور اجرایی کشور با محوریت تأمین حرص و طمع دیکتاتور دنبال میگردید و افراد دون پایه و متملق نیز برای خوش خدمتی، مردم را به کلی فراموش کرده بودند و این روند را تشدید میکردند. ثالثاً وابستگی دیکتاتور به بیگانه موجب میشد برخی فعالیتهای عمرانی مورد نیاز سوقالجیشی آنان در اولویت قرار بگیرد و به عبارت دیگر تمامی توان مالی کشور اهداف منطقهای آنان را برآورده سازد. با این توضیحات میتوان هر دو روایت آقای ارجمند را درست دانست؛ به عبارت دیگر هم این مطلب واقعیت دارد که در دوران رضاخان هیچگونه خدمتی برای مردم صورت نگرفت و هم اینکه وی منشأ خدمات فراوانی برای انگلیسیها و خودش بود. لازم است برای روشن شدن این موضوع به وضعیت مردم و فعل و انفعالاتی که در راستای خدمت به حامیان دیکتاتور صورت گرفت اشاراتی هرچند گذرا داشته باشیم. برای نمونه، یکی از اقدامات پر مناقشه رضاخان که برخی تلاش میکنند آن را خدمت بزرگی به ملت ایران جلوه دهند احداث راهآهن شمالی- جنوبی بود که خلیجفارس را به اتحاد جماهیر شوروی متصل میکرد؛ در حالیکه بسیاری از صاحبنظران این اقدام را خدمت بزرگی به برنامههای سوقالجیشی لندن و خیانتی فراموش نشدنی به ملت ایران – چرا که زمینه اشغال کشور را فراهم آورد – میدانند: «در خصوص راهآهن- مدت سه سال یعنی از سال ۱۳۰۴ تا ۱۳۰۶ هر وقت راجع به این راه در مجلس صحبتی میشد و یا لایحهای جزء دستور قرار میگرفت من با آن مخالفت کردهام. چون که خط خرمشهر- بندرشاه خطی است کاملاً سوقالجیشی و در یکی از جلسات حتی خود را برای هر پیشامدی حاضر کرده گفتم هر کس به این لایحه رأی بدهد خیانتی است که بوطن خود نموده است که این بیان در وکلای فرمایشی تأثیر ننمود، شاه فقید را هم عصبانی کرد و مجلس لایحه دولت را تصویب نمود… در جلسه ۲ اسفند ۱۳۰۵ مجلس شورای ملی گفتم برای ایجاد راه دو خط بیشتر نیست: آنکه ترانزیت بینالمللی دارد ما را به بهشت میبرد و راهی که بمنظور سوقالجیشی ساخته شود ما را به جهنم و علت بدبختیهای ما هم در جنگ بینالمللی دوم همین راهی بود که اعلیحضرت شاه فقید ساخته بودند. ساختن راهآهن در این خط هیچ دلیل نداشت جز اینکه میخواستند از آن استفاده سوقالجیشی کنند و دولت انگلیس هم در هر سال مقدار زیادی آهن به ایران بفروشد و از این راه پولی که دولت از معادن نفت میبرد وارد انگلیس کند… باز عرض میکنم هر چه کردهاند خیانت است و خیانت.»(خاطرات و تألمات مصدق، به کوشش ایرج افشار، انتشارات علمی، سال ۶۵، صص۵۲-۳۴۹) در کنار خدماتی این چنین که بخش اعظم بودجه کشور را میبلعید رضاخان خدمات مستقیمی نیز به کسانی کرد که وی را بر مسند قدرت نشاندند. یکی از این خدمات، تمدید قرارداد خفتبار دارسی است که شهره عام و خاص بود و واگذاری آن به انگلیس یکی از نقاط تاریک کارنامه قاجار به حساب میآمد. البته انجام آن، کار آسانی نبود، اما رضاخان به نوعی عمل کرد که بتواند بیش از گذشته رضایت خاطر لندن را فراهم آورد. دکتر مصدق سیر این اقدام فریبکارانه را اینگونه توصیف میکند: «متاسفانه در زمان اعلیحضرت فقید صحنهسازیهائی شد که آن را تمدید کنند… (۱)
اولین رُل آن بدست آقای عباس مسعودی مدیر اطلاعات صورت گرفت که طبق دستور شرکت اعتراض نمود و از آن انتقاد کرد و طبق دستور از این جهت که اطلاعات هیچ وقت از هیچ استعماری انتقاد نکرده و برای حفظ وضعیت خود همیشه با هر سیاست استعماری در این مملکت ساخته است (۲) رل دوم را خود شرکت نفت بازی کرد که بدولت اعلام نمود حق الامتیاز سال ۱۳۱۰ کمتر از یک چهارم سال قبل خواهد بود… (۳) رل سوم را خود شاه بازی فرمود که امتیازنامه را انداخت در بخاری و سوخت. چنانچه این کار نمیشد دولت انگلیس برای یک کار عادی بجامعه ملل نمیرفت و شکایت نمیکرد. (۴) چهارمین رل بدست دکتر بنش وزیر خارجه چکاسلواکی صورت گرفت که بجامعه ملل پیشنهاد نمود دولت ایران و شرکت نفت با هم وارد مذاکره شوند و کار را تمام کنند که چون مقصود طرفین همین بود جامعه ملل آن را تصویب نمود. (۵) پنجمین رل را هم آقای سیدحسن تقیزاده بازی کرد که قبل از تقدیم بمجلس قرارداد را منتشر ننمود و بمعرض افکار عمومی قرار نداد. چنانچه جامعه از مضار آن مطلع شده بود، مخالفت مینمود و تصویب تمدید در همان مجلس دست نشانده همکاری بس دشوار بود. پس لازم بود که قرارداد را خود شرکت تهیه کند و کسی از مفاد آن مطلع نشود تا مجلس بتواند آن را در یک جلسه تصویب نماید.»(همان، صص۹-۱۹۸) این خیانت تاریخی به ملت ایران در جهت تداوم چپاول بیشتر نفت این مرز و بوم توسط لندن از طریق همکاری مثلث رضاخان، تقیزاده فراماسون انگلوفیل و شرکت نفت انگلیس ممکن شد و با این خیمه شببازی بر امتیازات بیگانه افزوده شد. آقای ابوالحسن ابتهاج نیز در مورد تمدید قرارداد دارسی توسط رضاخان مینویسد: «رضا شاه در سال ۱۳۱۲ ناگهان تصمیم گرفت قرارداد امتیاز نفت را ، که در سال ۱۹۰۱ بین دولت ناصرالدین شاه قاجار و ویلیام دارسی انگلیسی بسته شده بود، فسخ کند … سپس به دستور رضا شاه تقی زاده قرارداد جدیدی با شرکت نفت انگلیس امضا کرد و به موجب آن همان امتیاز برای مدت ۳۲ سال دیگر تجدید شد و این قرارداد به تصویب مجلس هم رسید، در صورتیکه قرارداد سابق به تصویب مجلس نرسیده بود. گذشته از این طبق قرار داد سابق، در انقضای مدت امتیازنامه، تمام دستگاههای حفر چاه بلاعوض به مالکیت ایران درمیآمد و حال آنکه در قرارداد جدید این ماده حذف شد.»(خاطرات ابوالحسن، ابتهاج، انتشارات Paka Print، چاپ لندن، ص۲۳۴) البته اینگونه اقدامات صرفاً نمونههایی از خدمات رضاخان به دولت فخیمیه انگلیس بود که البته به کمک هدایت شبکه فراماسونری وابسته به لندن، صورت میگرفت.
اما درباره خدماتی که به منظور ارضای حرص و ولع رضاخان صورت می¬گرفت، مورخان فراوان گفته و نوشتهاند. آقای ارجمند نیز کم و بیش اشاراتی به این موضوع دارد، هرچند اطلاعات وی باید به مراتب بیش از این باشد که در کتاب آمده است، اما در همین حد نیز گویای بسیاری از واقعیات خواهد بود. وی که در شش سال اول سلطنت رضاخان در خدمت دربار بود در مقام بازگو کردن برنامه روزانه پهلوی اول روشن میسازد که یک سوم از برنامه روزانه شاه به حساب و کتاب اموالش اختصاص مییافته است: «اما در عصر، ساعتی که شاه از خوابگاه خارج میشد و مجدداً به کار میپرداخت، بلافاصله رئیس محاسبات مخصوص شرفیاب میشد و کارهای شخصی شاه و حساب نقدی و املاک و وضعیت ساختمانها و مخارج مستمر و غیر مستمر دربار و شخص شاه را به عرض میرساند.»(ص۱۰۴)
رضاخان که بر اساس روایت همه مورخان در دوران قزاقی هیچ نداشت و هرآنچه کسب میکرد صرف قمار و شرب خمر و خوشگذرانیهای شبانه میشد طی چند سال سپهسالاری و از طریق جنایات سرلشکرانش در سراسر کشور (که شمهای از آن در این کتاب آمده) به چنان ثروتی دست یافت که روزانه یک سوم از وقت خود را به حساب و کتاب آنها میپرداخت. احسان نراقی – مشاور خانم فرح دیبا – در مورد بخشی از اموال رضاخان که صرفاً به محمدرضا رسید میگوید: «این بنیاد (پهلوی در سال ۱۳۳۷ تأسیس شد و سپس املاک خصوصی شاه در اختیار آن قرار گرفت. این املاک که عبارت از ۸۳۰ دهکده با مساحتی برابر با دو میلیون و نیم هکتار بودند به عنوان ارث پدر، از رضاشاه به محمدرضا شاه رسیده بود. رضاشاه، در طول سالهای آخر حکومتش یعنی تا ۱۳۲۰، به گونهای مستبدانه، بهترین زمینهای کشاورزی ایران را غصب کرد که بخش اعظم این زمینها در مناطق حاصلخیز سواحل دریای خزر واقع شده بودند.»(از کاخ شاه تا زندان اوین، ترجمه سعید آذری، انتشارات رسا، چاپ اول، صص ۵-۹۴) همچنین پیرنیا استاندار استانهای فارس و خراسان در دهه ۴۰ میگوید: «جمع رقبههایی که به مالکیت رضاشاه درآمده بودند نزدیک پنج هزار و ششصد فقره بالغ میشد.» مسعود بهنود نیز در کتاب «این سه زن» در این زمینه میگوید: «با گذر ایام و پیری، رضاخان سختگیرتر میشد. رئیسان املاک در شهرستانها، هر روز چند سندی به دفتر مخصوص میفرستادند و صاحبان آن املاک معمولاً نفی بلد میشدند.»(این سه زن، مسعود بهنود، نشر علم، ص۲۷۵) و در فراز دیگری در همین زمینه میافزاید: «او اینک سلطنتی را رها میکرد که آن را به بهای کشتن صدها تن و بیخانمان کردن هزاران نفر حفظ کرده بود… هیچ عاملی جز تهدید به حضور نظامی روسها و دستگیریش توسط آنها نمیتوانست او را وادارد که از آن اتاق سری و قفلدار پشت دفتر مخصوص چشم بپوشد، در آن اطاق چهل و چهار هزار سند منگولهدار وجود داشت که تقریباً هیچ کدام از آنها را صاحبان اصلی به میل نفروخته یا نبخشیده بودند.»(همان، ص۳۰۶) دکتر مصدق نیز در این زمینه میگوید: «مقارن ورود متفقین بایران اعلیحضرت همایون شاهنشاه فقید در حدود پنجهزار و ششصد رقبه در تصرف داشتند… چنانکه فرض کنیم در عصر شاهنشاه فقید هر کدام از این رقبات بعد از وضع مخارج در سال دویست تومان عایدی میداد عوائد سالانهی رقبات از یک میلیون تومان متجاوز بوده است ۱۱۲۰۰۰۰=۲۰۰*۵۶۰۰ و فرض مبلغی کمتر از این معقول نیست و آن ملکی که در یک سال کمتر از دویست تومان عایدی میداد هرگز مورد توجه اعلیحضرت همایون شاهنشاه فقید قرار نمیگرفت.»(خاطرات و تألمات مصدق، به کوشش ایرج افشار، انتشارات علمی، سال ۶۵، صص۳-۲۸۲)
البته داراییهای رضاخان که قبل از طی مراحل به سلطنت نشاندنش هیچ نداشت محدود به املاک غصب شده از مردم نمیشد. وی کارخانهها و تأسیسات فراوانی را در تمام کشور به نام خود درآورد. برای نمونه ابوالحسن ابتهاج در خاطراتش در این زمینه مینویسد: «رضاشاه آن روز بیاناتی کرد که من فقط قسمتی از آن را به خاطر دارم. گفت: …میگویند من کارخانه (نساجی) شاهی را برای استفاده شخصی دائر کردهام در صورتیکه اینطور نیست. من اینکار را انجام دادم چون هیچکس حاضر نبود دست به این کار بزند وگرنه من که نباید کارخانه درست کنم.»(خاطرات ابوالحسن ابتهاج، انتشارات Paka Print، چاپ لندن، ص۳۰۳) رضاخان علاوه بر چنین مرکز تولیدی که به تملک درآورده بود عمده طرحهای عمرانی با بودجه عمومی را در اراضی خود دایر میساخت تا موجب مرغوبیت بیشتر این املاک شود، البته بیاعتنا به این امر که آیا صرف این هزینههای سنگین در مناطق مورد نظر وی اصولاً منطقی است یا خیر؟
ابوالحسن ابتهاج – رئیس سازمان برنامه و بودجه بعد از کودتای ۲۸ مرداد – در مورد اهداف منفعتطلبانه رضاخان میگوید: «اصولاً رضاشاه به تمرکز کارهای عمرانی اعتقادی نداشت. بعقیده او کلیه کارهائی که در راه اصلاحات صنعتی و اقتصادی ایران لازم بود بعمل آید میبایستی به ابتکار و دستور او باشد… سد کرخه به عنوان مجسمهای از کارهای ناصحیح در جای خود باقی ماند. نمونه دیگر کارخانه قند چغندری بود که در شاهی نصب شد و پس از احداث معلوم شد که در آنجا محل مناسبی برای کشت چغندر وجود ندارد و کارخانه را بعد از تحمل خرج زیاد برچیدند.»(خاطرات ابوالحسن ابتهاج، ص۳۰۴) از جمله طرحهای دیگری که رضاخان برای بالا بردن مرغوبیت املاک غصبیاش در کرج دنبال کرد پروژه ذوبآهن بود: «در زمان رضاشاه قراردادی با دماگ- کروپ آلمان برای احداث کارخانه ذوبآهن منعقد شده بود. امضای قرارداد با این شرکت که از بزرگترین شرکتهای صنعتی آلمان بود با عجله و بدون مطالعه کافی انجام شد و در نتیجه محل نامناسبی را در کرج برای این کار انتخاب کرده بودند و پس از جنگ جهانی دوم احداث ذوبآهن کرج متوقف گردید… وقتی با نماینده کنسرسیوم وارد مذاکره شدم او گفت که تاسیس ذوبآهن در کرج به این دلیل عملی نبوده که معادن شمال ایران به اندازه کافی سنگ آهن نداشته و فقط مصرف دو سال کارخانه را تامین میکرده است. گذشته ازآن زغال سنگ این ناحیه برای مصرف کورههای ذوبآهن مناسب نبود. پرسیدم چطور چنین محلی را برای ایجاد ذوبآهن انتخاب کردید؟ جواب داد به ما گفتند شاه (رضاشاه) دستور داده است محل کارخانه باید همین جا باشد و ما هم ناچار قبول کردیم».(همان، ص۴۱۸) البته آقای ارجمند به بیهوده بودن این فعالیتها از جنبه تامین منافع مردم اذعان دارد: «در واقع عصر پهلوی را در قسمت عمده امور میتوان عصر انجام دادن کارهای بیهوده نام نهاد» اما از این نکته غفلت میورزد که اینگونه فعالیتها از لحاظ منافع رضاخان چندان هم بیهوده نبوده و اقدامی برای پاسخگویی به ولع سیری ناپذیر یک قزاق دون پایه بوده است!
به رغم عدم تمایل نویسنده به روشن شدن ابعاد این خدمات به خویش، وی اشاراتی به دستاندازی رضاخان حتی به اموال بقاء متبرکه دارد: «در مشهد در این هفت سال بیش از یکصد و پنجاه میلیون عواید شهرداری و آستان قدس توسط عمال ادارات مزبور به مصرف غیرمربوط رسید که از این مبلغ شاید بیاغراق ده میلیونش به مصرف لازمی که باید برسد نرسید. این عواید بیشترش صرف ساختمانهای شخصی و ملکی رضاشاه در فریمان میشد.»(ص۲۱۱) شرح مظالم رضاخان فقط در پروژه عظیم مالی وی در فریمان فرصت مبسوطی میطلبد تا روشنتر شود تلاشهای همهجانبه دیکتاتور وابسته به بیگانه در چه مسیری صورت میگرفته است. شاید در این زمینه نیز روایت آقای ارجمند که تلاش دارد پهلوی اول را در نهایت تبرئه کند کفایت نماید: «البته شرح مظالمی که برای برپا نمودن فریمان از طرف متصدیان کارپردازی املاک اختصاصی هر روز و شب به املاک مجاور میرسید وقتی فرمانداران کشوری و فرماندهان لشکری دهقانان بیچاره را از چند فرسخی برای بیگاری و عملگی بدون دادن دستمزد کافی و به زور کوچ میدادند به قدری مفصل و مبسوط است که ذکر جزئیات آن را لازم نمیدانم زیرا هرکس در عصر پهلوی از تشکیلات اداره املاک اختصاصی و کارپردازیهایی که به این عنوان در شهرها تشکیل شده بود اطلاع داشته باشد خوب میداند که برنامه این ادارات چه بوده و چه بلایی به سر مردم بیچاره ایران آوردهاند.»(ص۲۱۲)
آقای دکتر رضا قدس در کتاب (ایران این توینتیست سنتری Iran in the20st centnry: A political history- July 1989- Lynne Rinner publication) در مورد اعزام پدر خویش به خارج کشور توسط رضاخان مینویسد، پدرم و سایر دانشجویان همدورهایش بعد از پایان تحصیلات و بازگشت به ایران قصد داشتند در بخشهای عمرانی کشور به فعالیت بپردازند اما پهلوی اول ضمن مخالفت شدید از ایشان میخواهد که صرفاً در اداره املاک اختصاصی به فعالیت مشغول شوند. به این ترتیب مشخص میگردد که حتی هدف رضاخان از اعزام دانشجو به خارج کشور انتقاع شخصی بوده است.
دلیل امتناع نویسنده از بازگویی جزئیات عملکرد «اداره املاک اختصاصی» که تبدیل به یک تشکیلات عریض و طویل و سراسری شده بود و عمدتاً فرماندهان عالیرتبه نظامی با حفظ سمت در رأس آن قرار داشتند، چندان بر خواننده پوشیده نیست. آقای ارجمند به عنوان فردی که در تبعیت از برنامه کلان انگلیس برای منقرض کردن سلسله قاجار و به روی کار آوردن رضاخان فعالیتهایی داشته نمیخواهد بپذیرد که در این مظالم سهیم بوده است، مظالم و جنایاتی که در عهد قاجار با وجود همه پلشتیهایشان کمتر میتوان از آنها سراغ گرفت. رقم ثروت نجومی رضاخان که از راه زورگویی به ملت ایران کسب کرد بعد از شهریور ۲۰ مشخص شد. در حالیکه عمده داراییهای وی را املاک، ابنیه و کارخانهجات تشکیل میداد، فقط به یک پسرش مبلغ ۴۰ میلیون تومان، نقد رسید: «اعلیحضرت فقید که فوت کردند یک مبلغی به نظرم در حدود ۴۰ میلیون (تومان) نقد در اختیار اعلیحضرت(محمدرضا)قرار گرفت».(خاطرات جعفر شریفامامی، تاریخ شفاهی هاروارد، انتشارات سخن، سال ۸۰، ص۸۷) انباشت این ثروت غیرقابل تصور توسط پهلوی اول در حالی بود که ملت وضعیت اسفباری داشتند. در اثبات این موضوع باز هم سررشته کلام را به کسی میدهیم که در خاطراتش تلاش فراوانی برای تطهیر رضاخان دارد. روایتهایی که آقای شریفامامی در مورد حال و روز مردم بعد از نزدیک به یک دهه از کنار گذاشته شدن رضاخان از قدرت در خاطراتش ارائه میدهد بسیار در این زمینه میتواند روشنگر باشد: «اعلیحضرت آن جا توقف کردند و پذیرایی شدند و همان جا هم فرمودند که یک مطالعهای برای افزایش آب نائین بکنید و ۱۵۰ هزار تومان مرحمت فرمودند… نمیدانم برکه دیدهاید یا نه. برکه یک جایی بود مثل استخر بزرگ که ساخته بودند و هر وقت باران میآمد آب باران را هدایت میکردند که در آن منبع جمع شود و این آب میماند برای چندین ماه و از آن آب میآمدند برمیداشتند برای خوردن. قبلاً رفتم آن جا، دیدم آب اصلاً یک رنگ خاکستری زنندهای دارد و اصلاً قابل شرب نبود. ولی خوب اهالی مجبور بودند که آن آب را بنوشند و اغلبشان مرض پیوک (Piuk) را داشتند. مرض پیوک از آب آشامیدنی ناسالم به وجود میآید که کرمی است زیر جلد انسان نمو میکند… در بندرعباس چند آبانبار بود که به همان صورتی که در مورد بهبهان گفتم مورد استفاده اهالی بود. منتهی آب انبار سرپوشیده بود که آب باران را هدایت میکردند. میآمد به انبار پرمیشد. بعد میآمدند با سطل میبردند برای خوراک مردم. خیلی وضع بدی داشتند مردم بیچاره، بدبخت، تراخمی همه مریض…»(همان، صص۹۰-۸۸)
آقای شریفامامی در سه سالی که مسئولیت «بنگاه آبیاری» را به عهده داشته است وضعیت سراسر کشور را اینگونه اسفبار توصیف مینماید. البته برای روشن شدن واقعیتهای تلخ جامعه ایران در دوران پهلوی اول و دوم، مطالعه خاطرات دستاندرکاران این رژیم میتواند مفید واقع شود که از آن جمله خاطرات عبدالمجید مجیدی (رئیس سازمان برنامه و بودجه در دهه ۵۰) و خاطرات پیرنیا (استاندار استانهای فارس و خراسان) است.
شاید اگر بیماری مالاندوزی پهلویها در کنار خساست و دنائت طبع آنان مورد مطالعه قرار گیرد تا حدودی پاسخ این پرسش مشخص شود که چرا این جماعت در حق ملت تا این حد ظلم روا میداشتند. برای نمونه، آقای ارجمند در خاطراتش بیانگر چشمداشت رضاخان به بودجه دربار است. در حالیکه ثروت پهلوی اول در همان سالهای اولیه روی کار آمدنش غیرقابل محاسبه شده بود و روزانه میبایست یک سوم وقت خویش را صرف رسیدگی به حساب و کتاب آن میکرد، چشمداشت به مبالغ ناچیز از قبیل سختگیری به زیردستان و ندادن مزد کارگران به کار گرفته شده در فعالیتهای اقتصادی آنان، عمق فاجعه را به نمایش میگذارد: «سال سوم بالاخره با دوندگی و زحمت زیاد، موفق شدم اعتبار نصب بخاری در اتاق تلگراف مخصوص را در بودجه حسابداری بگنجانم و بخاری نصب شد. ولی اعتبار حرارت آن نیز مانند سایر بخاریها که واقعاً به خواری میسوختند یک من ذغال بیشتر نبود… ناچار همه روزه چهار ریال از جیب خودم به پیشخدمت میدادم که محرمانه چهار من چوب سفید که دود ندارد خریداری نماید و در دولابچه اتاق بچیند و کمکم این چوبهای سفید را الو میکردم… هیچ وقت شنیده نشد که دربار یا شخص اعلیحضرت همایونی دست مساعدت به سر و گوش درباریان بکشند. حتی خود من که نزدیک شش سال با تماس مستقیم با شاه در آن محیط خدمت میکردم و در شبانه روز تقریباً ۱۴ ساعت حاضر به خدمت بودم و در این مدت چندین مرتبه اخبار خوب و فتوحات قشون و دستگیری متجاسرین و غیره را به عرض رساندم، یک بار به دریافت انعام و پاداش موفق نشدم.»(صص۱۱۳-۱۱۲) بنابراین خاطره تلخ تحقیر تاریخی ایرانیان که انگلیسیها با مسلط کردن رضاخان بر سرنوشت ملتی بافرهنگ و دارای پیشینه کهن، روا داشتند هرگز از تاریخ این سرزمین محو نخواهد شد و ارائه تحلیلهای جامعهشناسانه! مبنی بر این که ملت ایران بدون دیکتاتور قابل اداره کردن نیست و باید همواره چماق و فحش بر سرش هوار شود تا وظیفه اجتماعیاش را دنبال کند ظلم مضاعفی بر ملت بزرگ ایران است. متأسفانه این ارزیابی توهینآمیز به ایران و ایرانی – آگاهانه یا ناآگاهانه- در خاطرات آقای محمد ارجمند جای گرفته است.
نکته دیگر در این خاطرات که با واقعیتها چندان تطبیق ندارد، درباره علاقهمندی پهلویها به ایران است: «شاه مردی به تمام معنی ایرانی بود و مملکت ایران را خیلی دوست میداشت و جداً میخواست که ایران از هر جهت چون سایر ممالک متمدن ترقی نماید. نسبت به اجنبی احساساتش خوب نبود… یاد دارم روزی گزارشی به عرض رساندم که عدهای از عساکر ترک در یکی از مرزهای آذربایجان به خاک ایران تجاوز کرده و دنبال چند سارق ترک وارد ایران شدهاند. شاه از این خبر فوقالعاده برآشفته شد و فوراً سرهنگ کلبعلیخان، فرمانده هنگ اردبیل، را پای دستگاه تلگراف احضار کرد و دستور داد عده خود را بردارد و به دهکدهای که عساکر ترک اطراق کردهاند برود و دهکده را محاصره نماید و تمام عساکر ترک را خلع سلاح و دستگیر کند.»(ص۱۲۰)
آیا این واکنش رضاخان میتواند شاخص حساسیت رضاخان به اجنبی و وطندوستی وی باشد؟ البته با توجه احساسات ناسیونالیستیای که فراماسونها سعی میکردند در زمان آموزش خواندن و نوشتن به پادشاه منتخب بیگانه، در وی برانگیزند داشتن چنین مواضعی نسبت به ترکها و اعراب همسایه چندان دور از ذهن نیست. رضاخان قبل از به قدرت رسیدن به اعتراف خود آقای ارجمند :«…در طفولیت و جوانی تحصیلاتی نکرده بود.»(ص۱۱۷) و به گفته سایر مورخان و راویان دست اول هیچگونه سوادی نداشت لذا هنگام تعلیم خط و خواندن، فراماسونهایی چون فروغی فرصت یافتند او را متأثر از این تفکر کنند؛ چرا که انگلیسیها با ترویج ناسیونالیسمهای مختلف (ترک، عرب، فارس و….) توانستند زمینه سلطه خود را در منطقه فراهم آورند. آنچه میتواند شاخص ارزیابی حساسیت رضاخان به بیگانه باشد نحوه تعامل وی با انگلیسیها به عنوان قدرت سلطهطلب آن دوران است. زمانی که اراده انگلیس به این تعلق میگیرد که بخشی از خاک ایران به ترکها یا اعراب واگذار شود رضاخان بدون هیچگونه مقاومتی فرمانبرداری میکند. اگر در دوران قاجار، بیگانگان با استفاده از بیلیاقتی پادشاهان این سلسله، با زور و لشکرکشی بخشهایی از خاک ایران را تجزیه کردند، در دوران پهلوی به صورت بیسابقهای بدون هیچگونه جنگ و صفآرایی بخشهایی از خاک ایران به غیر واگذار شد: «حادثه دیگری که میتوانست آرامش خاطر شاه را فراهم آورد، پیمان سعدآباد بود. وزیران خارجه ترکیه، عراق و افغانستان در تهران گرد آمدند و در سعدآباد بر پیمانی امضا گذاشتند و اینها هم معنای استقرار رژیم را داشت. برای رسیدن به این پیمان، رضاشاه به اختلافات ارضی با ترکیه و عراق پایان داد. از نفت خانقین گذشت و هم از ارتفاعات آرارات، این مجموعه به اضافه باجی که در قرارداد نفت به انگلیسیها داده بود، در آستانه جنگ جهانی حکومت او را به عنوان حلقهای از کمربند دور شوروی در چشم لندن عزیز میداشت.»(این سه زن، مسعود بهنود، نشر علم، چاپ چهارم، سال ۷۵، ص۲۷۷) در دوران رضاخان همچنین با اشاره انگلیسیها وی در امور بحرین به عنوان بخشی از خاک ایران هیچگونه نظارتی نمیکرد و اداره آن را کاملاً به بیگانه واگذار کرده بود. این بیتوجهی به تمامیت ارضی کشور موجب شد که در زمان پادشاهی پهلوی دوم این بخش از خاک ایران رسماً از کشور جدا شود؛ لذا چگونه میتوان ادعا کرد که رضاخان ایران دوست بود، در صورتیکه صرفاً با یک اشاره، -تأکید میکنم فقط با یک اشاره- به خاطر منافع خود از بخشی از خاک کشور صرفنظر میکرد. نکته قابل توجه در کنار ادعای ایران دوست بودن و حساسیت رضاخان به بیگانه، اعتراف آقای ارجمند به این مسئله است که پهلوی اول اجازه داده بود انگلیسیها در مسائل مختلف کشور – حتی انتخاب نمایندگان مجلس- دخالت کنند: «هرچه خواستم بفهمم که علت این تغییر چیست، بالاخره چیزی نفهمیدم. فقط در بین گفتگو این طور اظهار داشت که گویا مقامات خارجی با انتخاب شدن من مخالف هستند و البته مقصودش انگلیسیها بود.»(ص۷۷) نویسنده در این فراز به صراحت معترف است که وزیر دربار با اشاره انگلیسیها وی را از لیست کاندیداهای فرمایشی مجلس ششم خارج میسازد. حال جای این پرسش وجود دارد که آیا پادشاهی که تا این حد دست بیگانه را در سرنوشت ملتش باز میگذارد میتوان حساس نسبت به بیگانه خواند؟ جواب کاملاً روشن است. البته سایر شخصیتهای سیاسی آن دوران نیز از این وضعیت به تلخی یاد میکنند. برای نمونه دکتر مصدق در خاطراتش دخالت مستقیم سفارت انگلیس در تعیین کاندیداهای مجلس شورای ملی را مورد تاکید قرار میدهد: «…کدام مجلس همان مجلس که در زمان تسلط شاه فقید هیچ وکیلی به مجلس نرفت مگر با تصویب سفارت انگلیس و باز همان مجلس که رئیس آن را یک اکثریت متکی به سیاست بیگانه انتخاب نمود.»(خاطرات و تألمات مصدق، به کوشش ایرج افشار، انتشارات علمی، سال ۶۵، ص۱۹۱) بنابراین چندان منطقی به نظر نمیرسد که پهلوی اول را با وجود همه وابستگیهایش به بیگانه فردی ایران دوست و حساس به بیگانه بخوانیم؛ زیرا اصولاً افرادی که راه وابستگی را برمیگزینند نمیتوانند به ملت خود وفادار بمانند. تضاد منافع ملت ایران با سلطهگرانی که برای تاراج منابع و ذخایر این سرزمین تلاش میکردند روشنتر از آن است که بتوان ادعا کرد فردی همزمان با وابستگی به بیگانه و در خدمت آنها بودن (در حدی که در رضاخان سراغ داریم) ایران دوست نیز میتوانسته باشد. البته اقدامات تخریبی رضاخان در عرصه فرهنگی بسیار فاجعهبارتر از عرصههای سیاسی و اقتصادی است. انگلیسیها که در جریان نهضت مشروطه به قدرت فرهنگ دینی ملت ایران پی برده بودند بعد از به روی کار آوردن این قزاق بیسواد با تمام قدرت درصدد تخریب بنیانهای فرهنگی این مرز و بوم برآمدند. بیگانگان برای تحقیر ملت ایران که مقدمه پذیرش سلطه بیگانه بود به سنتها نیز رحم نکردند. فجایعی که به منظور اثبات بیهویتی ایرانیان صورت گرفت صرفاً از قلدر و فرهنگ نشناسی چون رضاخان برمیآمد؛ به یکباره لباس سنتی این ملت با سابقه فرهنگی، پست قلمداد گردید و به صورت تحقیرآمیزی در خیابانها قیچی شد تا مردم بپذیرند که نه تنها همه تعلقاتشان پست است بلکه صرفاً با لباس اروپایی، انسان ارزیابی خواهند شد: «در خیابان چادر زنها را میکشیدند و همزمان کلاه از سر مردان برداشته میشد و تنها کلاه شاپو مجاز بود، سرداریها را قیچی میکردند، عبا و عمامه که به کلی ممنوع شد…».(این سه زن، ص۲۷۷)
نه تنها لباس سنتی زنان و مردان ایرانی به بدترین شکل ممکن مورد تحقیر قرار گرفت، بلکه باورهای دینی نیز تحقیر شد. حسین مکی در کتاب تاریخ بیستساله در این زمینه مینویسد: «حرکت دستههای عزادار در ایام عاشورا را ممنوع گردانید و اگر احیاناً در بعضی خانهها محرمانه مراسم عزاداری بعمل میآمد صاحبان خانه تحت تعقیب قرار میگرفتند و بزندان میافتادند. بعداً بجای عزاداری کاروان شادی (کارناوال) در ایام عاشورا براه انداختند و صنوف را مجبور میکردند که در برپائی کارناوال پیشقدم شده هر صنفی دسته خود را شرکت دهد. خوب بخاطر دارم در اواخر سلطنت پهلوی حرکت کارناوال (کاروان شادی) مصادف بود با شب عاشورا و در کامیونها دستجات رقاصه با ساز و آواز به پایکوبی و رقص در شهر بگردش درآمده بودند».(تاریخ بیستساله، ص۲۰-۱۸)
آیا رضاخان برای این میزان تحقیر ملت ایران انگیزه شخصی داشت؟ به طور قطع خیر؛ زیرا وی اصولاً از درک میزان تأثیر فرهنگ در ایستادگی مقابل بیگانه عاجز بود و مبدأ خصومتورزی با فرهنگ این مرز و بوم را صرفاً باید در برنامههای کلان انگلیسیها دید که با انتخاب فردی بیفرهنگ اجرای آن را ممکن ساختند.
در آخرین فراز از این نوشتار میبایست بر این نکته تأکید ورزیم که خاطرات آقای ارجمند دارای مطالب ارزشمندی به ویژه در مورد تشکیلاتی میان تهی تحت عنوان «ارتش ملی» است که قبل از رسیدن قوای شوروی به صورت بسیار تحقیرآمیز متلاشی شد و قزاقی که خود میبایست سرمشق دیگر نظامیان قرار میگرفت، پیش از دیگران فراری گردید. همچنین در مورد ترفندهای به قدرت رساندن رضاخان، این اثر میتواند نکات مهمی در اختیار اهل تحقیق قرار دهد؛ هرچند متأسفانه به دلیل مشارکت راوی خاطرات در این جریان، وی هویت سیاسی خود را به نوعی با رضاخان گره میزند و از روی کار آوردن چنین فردی در کلیت کتاب، دفاع مینماید.
منبع: www.dowran.ir

نظرات ارزشمند خود را در مورد این مقاله از فرم ارسال نظر که در اخر همین صفحه وجود دارد برای ما ارسال کنید تا در سایت نمایش داده شودنظرات شما بعد از بررسی در سایت نمایش داده خواهد شد نمایش نظرات به معنای تایید انها توسط سایت نیست ونظرات شخصی بازدید کنندگان سایت در مورد این مقاله هست پیشاپیش از اینکه نظرات ارزشمند خود را در مورد این مطلب به سایت ارسال می کنید از شما ممنون هستیم باعرض پوزش بابت تاخییر ایجاد شده در تایید نظرات برای نمایش در سایت به دلیل مشغله کاری زیاد نظرات جدید با تاخییر بر روی سایت قرار میگیرند
Debes estar logueado para postear un comentario