ریشههای تحمیل قراردادهای استعماری بر ایران (۱)
بسیاری از علمای علوم اجتماعی معتقدند که عامل اصلی ایجاد اجتماعات بشری، نیازهای اقتصادی انسان میباشد. این ایده از افلاطون گرفته تا مارکس به انحاء گوناگون در سیر اندیشههای اجتماعی مطرح شده است. به هر حال حتی اگر عامل اصلی را اقتصاد هم ندانیم، نمیتوان از نقش تعیین کنندهی آن در شکلگیری و تعیین روابط اجتماعی چشمپوشی کرد.
به عنوان مثال میتوان مشاهده نمودکه رفتار گروهی در هر شغل تا چه اندازه تحت تأثیر روابط اقتصادی آن صنف قرار دارد.
برای آنکه مکانیسمهای موجود در روابط اجتماعی یک ملت را بشناسیم، مجبوریم که تاریخ گذشته آنان را بررسی کنیم؛ این گذشته تاریخی مجموعهای است از نحوهی زیست مردم، که در کنار آن وقایع تاریخی رخ میدهند. آنچه بیشتر در تاریخ آمده است وقایع و حوادث مهم تاریخی است، اما آنچه به درستی هویت یک ملت را از دید تاریخی مینمایاند، چگونگی زندگی مردم در هر دوره است که زندگی اقتصادی جزء مهم و تعیین کننده آن را تشکیل میدهد.
تاریخ ایران در چند قرن اخیر مملو از وقایع عمدتاً تلخ و گاهی شیرینی است که زندگی مردم آن روز را شکل داده و هویت امروزین ما وابسته به آنها است. حال سؤال این است: گذشته اقتصادی ما که ساختار حیات اجتماعی امروز ما بر پایه آن بنا شده، چگونه بوده است؟
هر فرم خاص از زندگی اقتصادی امروز ما وابسته به نحوهی زندگی پدران ما است. اینجاست که اهمیت شناخت تاریخ اقتصادی هر جامعه مشخص میگردد. اگر بخواهیم آیندهای بهتر و اقتصادی توسعه یافته بیابیم، باید براساس شناخت وضع موجود اقدام به برنامهریزی نمائیم و شناخت اینکه چگونه زندگی میکنیم وابسته به این است که بدانیم چگونه زندگی میکردهایم.
در طی چندین سالی که از ارائه علوم اقتصادی در محافل دانشگاهی و علمی ما میگذرد، تنها و تنها به ارائه مشتی تئوریها و نظریاتی که بر پایه شرائط اقتصادی دیگری است اکتفا کردهایم. اما دانشجویان و حتی بسیاری از اساتید ما نمیدانند که گذشته زندگی اقتصادی ما و مکانیسم آن چگونه بوده است؟ اگر بپرسیم علل عقبافتادگی ما در چیست، یکی از عوامل مهم که در وهلهی اول از آن نام برده میشود «عقب نگهداشته شدگی» توسط استعمار است. اما سؤال ما این است که «این هیولای وحشتناکی که بر سراسر تحلیلهای تاریخی ـ اجتماعی ما سایه افکنده، چه کرده است؟ چگونه مسلط شده؟ و چرا ما هیچکاری نتوانستیم انجام دهیم؟ و …
به جز جوابهائی که تنها به عوامل ظاهری مانند: قرارداد فلان، کشتن بهمان، فساد دربار، ناآگاهی عمومی و امثال آن که در هر کتابی پر است چه پاسخی داریم؟
همه دائم از تسلط استعمار بر تمامی شئون اجتماعی خود سخن میگوئیم و تمامی مشکلات را بدان نسبت میدهیم. اما این استعمار چیست و چه کرده است؟
در این نوشته با تمام ایرادات و نقصهای آن، در حد زمان و بضاعت علمیمان، سعی کردهایم به صورت خیلی خلاصه به طرح و جوابگوئی این سؤال بپردازیم. اما اجازه دهید که قبلاً محدودهی بحث خویش را مشخص سازیم. سؤال اساسی ما این است که: اولاً چرا استعمار اروپا در قرن ۱۹ و اوائل قرن ۲۰ به سراغ ما آمد؟
ثانیاً، با توجه به شناخت این انگیزهها، کدام بخش از اجتماع مدنظر بوده است؟ و ثالثاً، ملتی که براساس ساخت فرهنگی خود حتی یک فرد فرنگی را نجس میدانست، چگونه در طی یک دورهی ۴۰ ، ۵۰ ساله هر چه از غرب رسد را نه تنها میپذیرد بلکه برای آن سر و دست میشکند و نشانه اصالت و تمدن میپندارد؟
در پاسخ به این سؤال به بررسی دلائل عقب نگهداشتهشدگی و یا بهتر بگوئیم تخریب اقتصادی ایران در دورهی نفوذ قاجاریه میپردازیم، و در این میان بحث خود را بر روی روابط تجاری در اقتصاد شهری و مسائل آن متمرکز خواهیم کرد.
در این مقاله در وهله اول به تاریخ اروپا در دورهی مورد بحث پرداختهایم، تا دلائل و انگیزههای درونی استعمار را از طرف استعمارگران بررسی کنیم. سپس به ساختار اولیه نظام اقتصادی ایران پرداخته شده است، تا بدانیم چه بودهایم و چه شدهایم، تا آنگاه دریابیم که چه کردهاند و چه کردهایم. در وهله سوم براساس وضع موجود آن زمان ـ اقتصاد ایران و شرائط اروپا و نیازهای آن ـ نگاه خواهیم کرد که سیاستهای سادهای همچون تثبیت قیمتها و سیاستهای گمرکی آن روز چگونه توانستهاند اقتصاد را تخریب کنند، و ایرانی را فرنگیپوش و فرنگیدوست و فرنگیخواه کنند. در نهایت خواهیم پرداخت به اینکه این عمل چه اثری در ساختار فرهنگی اجتماعی ما گذارده است.
قدم اول : دلائل و انگیزههای استعمارگر
مسلماً برای اینکه ردپای استعمار را در ایران دنبال کنیم باید دلائل آن را در داخل کشورهای استعمارگر بیابیم. سؤال این است: چه فرآیندی باعث گسترش استعمار به صورت خاص آن در دورهی مورد بحث ما شده است؟ یا به عبارت دیگر عوامل اجتماعی و اقتصادی که استعمارگران را به سراغ کشورهای عقبافتاده میفرستاده کدام است؟ یا اگر از فرض اولیهی زیادهخواهی و قدرتطلبی انسانها درگذریم، مکانیسم داخلیای که استعمارگر را به سراغ ما میفرستاده چیست؟ یافتن این فرآیند و مکانیسم ما را موفق میکند تا دلائل حرکات سیاسی اقتصادی استعمار را روشنتر دیده و دلائل تغییر ساختار اقتصادی خودمان را بهتر بشناسیم. از این رو ما نیز ابتدا میپردازیم به بررسی این انگیزهها از طریق طرح اوضاع و احوال اروپا در این دوران.
انقلاب صنعتی
انقلاب صنعتی در اروپا تحولی بود که زندگی اجتماع، اقتصادی و سیاسی غرب را در مقیاس وسیع، در یک دورهی شصتساله، دگرگون ساخت؛ این نهضت عبارت بود از بهکار بردن ماشینآلات در صنایع، معادن، حمل و نقل، کشاورزی، ارتباطات و تغییر سازمانهای اقتصادی و نهادهای اجتماعی که روشهای نوین را در تولید و ساختار اقتصادی اجتماعی پدید آورد. مراحل اولیه این تحول همه جانبه در سالهای (۱۸۲۵ ـ ۱۷۷۰)در انگلستان و بعد از آن در سایر کشورها به وقوع پیوست.
عوامل مؤثر در پیدایش انقلاب صنعتی
۱ـ رنسانس :
رنسانس نهضتی همه جانبه بود که در آن هنر، ادبیات، فلسفه ، علوم ، سیاست و ساختارهای فرهنگی اجتماعی و اقتصادی اروپا متحول شد، تا جائی که با انقلاب صنعتی به بار نشست. این نهضت از حدود سال ۱۴۵۳ در اروپای غربی شکل گرفت و تا آخر قرن ۱۷ و اوائل قرن ۱۸ (آستانه انقلاب صنعتی) ادامه یافت. رنسانس را میتوان ازجهات فلسفی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و علمی مورد بررسی قرار داد.
تا قبل از رنسانس غالب متفکران قرون وسطی از مکتب اسکولاستیک پیروی میکردند از این روی علم و فلسفه و تفکر، همگی زیر سیطره جهانبینی مذهبی اسکولاستیک، نظام کلیسا و عقاید سنتتوماس و دیگر علمای مذهبی قرار داشت. روش علمی در چهارچوب خشک قواعد و نظام کلیسا با اعمال تفتیش عقاید به بند کشیده شده بود؛ لکن نهضت رنسانس و متفکران آن درصدد بر هم زدن آن برآمدند.
عصر روشنگری در اروپا با وارد کردن عقل و تفکر در دایرهی ایمان توسط دانشمندانی نظیر فرانسیس بیکن و دکارت آغاز شده بود. تکیه خاص این دانشمندان بر تفکر فردی و دخیل کردن عقل، راه را برای سایر دانشمندان در این دوره باز کرد تا با عقل تحلیلگر خود به بررسی محیط اطرافشان بپردازند. از سوئی دیگر، فلسفه روشنگری با توجه به نهضت پروتستانیسم که توسط لوتر آلمانی و کالون سوئیسی در زمینه مذهب کاتولیک پیش آمده بود، رشد یافت. در این میان آنچه مورد نظر ماست تأکید این نظریات بر نقش تفکر فرد در زندگی شخصی و اجتماعی ـ جدای از بایدها و انگارهای تفسیر و تغییرناپذیر اسکولاستیک ـ میباشد. این نهضت در زمینهی اقتصادی باعث تغییرات عمدهای در تجارت و ساخت طبقات اقتصادی گردید که یکی از عوامل آن جریان مرکانتیلیسم میباشد که حاوی گونهای تداوم اساسی بین «افکار اجتماعی قرون وسطی» و نظریات نوین «فلسفه فردگرائی» بود.
دولت در سرمایهداری ابتدائی سوداگران نقشهای بسیاری را که سابقاً بر عهدهی کلیسا بود به گردن گرفت و اخلاق پدرسالارانه مسیحی ـکه رفتار مبتنی بر مال اندوزی را که نیروی محرکه اصلی نظام سرمایهداری جدید بود، کاملاً مردود میشمرد ـ در مقابل اخلاق پروتستان عقبنشینی نمود.
این نظریه جدید بر نیاز به آزادی بیشتر سرمایهداران در به دست آوردن سود و بنابراین بر مداخلهی کمتر دولت در بازار تأکید داشت. به این ترتیب وجود دو نظریه عمومی که کاملاً در تضاد با یکدیگر بودند (دخالت افراد در تصمیمگیری جمعی لوتر و آزادی فردی در فلسفه فردگرائی)، نظریه نوینی را به وجود آورد.
در این زمان حکومت انگلستان پس از انقلاب ۱۶۸۸، تحت تسلط اشراف پائینرتبه و سرمایهداران طبقهی متوسط که باعث زوال اخلاق پدرسالارانهی مسیحی گشته بودند، قرار داشت. لکن یکصدسال بعد تحولی عظیم، فلسفه فردگرائی و لیبرالیسم کلاسیک و عدم نقش دولت را قوت بخشید.
انتشار کتاب ثروت ملل آدام اسمیت (۱۷۷۶)، فلسفه آشکار «عدم دخالت دولت» و تئوری «رشد صنعتی» را برای انگلستان آن زمان به ارمغان آورد و اختلاف نظر بین دو نظریهی عمومی مرکانتیلیستها، با پیروزی فلسفه فردگرائی و لیبرالیسم کلاسیک پایان یافت و زمینههای رشد صنعتی فراهم شد از جهت تاریخی، در زمینه سیاسی، مرکانتیلیسم پرتغال با کشف قارهی آمریکا قدرت را به اسپانیا و سیاستها و دکترین صرفاً پولی آنان سپرد. سپس اسپانیا به دلیل ضعف صنایع داخلی و تورم در مقابل مرکانتیلیسم تجاری فرانسه به زانو درآمد؛ فرانسه این همه را به قدرت دریائی هلند و کمپانی هند شرقی آن سپرد و این قدرت سیاسی اقتصادی بعد از یک قرن، در قرن هجدهم به امپراطوری بریتانیای کبیر تفویض گشت.
سایر علل انقلاب صنعتی را فهرستوار میتوان چنین بیان نمود:
۲ـ توسعه تجارت :
اکتشافات جغرافیائی و تأسیس مستعمرات در آغاز به توسط مرکانتیلیستها،در قرن ۱۶ و ۱۷؛ باعث توسعه تجارت، کشف راههای نوین دریائی، انباشت ثروت و پیدایش تجارت نیرومند و در نهایت سرمایهداران گشت.
۳ـ پیشرفت علم :
دو قرن تلاش افرادی چون گالیله ، ژوردانو برانو ، نیوتن ، بویل و دیگران، که به دنبال شناخت حقیقت هستی بودند، آنچنان زمینههای تجربی را فراهم ساخت که پایههای تحول صنایع و اختراعات بر آن استوار گشت.
۴ـ تشکیلات سیاسی ـ اجتماعی مساعد :
لغو سیستم ملوکالطوایفی و تشکیل دولتهای ملی و سازمانهای جدید اجتماعی، زمینه را برای رشد صنعتی فراهم کرد.
انقلاب صنعتی و نتایج آن:
این عوامل باعث گردید تا در قرن ۱۸ ابداعات و ابتکارات فراوان در روش تولیدکشاورزی پدید آید. جتروتال (۱۷۴۱ ـ ۱۶۴۷) ماشین تخمپاشی را که روش قدیمی کشت را از بین برد، عرصه کرد؛ چارلز ویسکانت تاونزند، تجربیاتی در «گردش زراعتی» انجام داد؛ ربر بیکل، نشان داد که جنس چهارپایان اهلی را ممکن است به وسیله تخمکشی انتخابی بهتر کرد. در اواخر قرن ۱۸، در انگلستان تعداد بیشماری از زمینهای زراعتی و عمومی مصادره و به املاک دیگر ملحق گردید.
از سوئی دیگر در صنعت نساجی، ماکوی پرندهی جانکی، در سال ۱۷۳۳ عمل ریسندگی را تسریع کرد؛ بنابراین لازم بود تقاضای رشد یافتهی نخ برای صنایع ریسندگی تأمین گردد. از این رو ماشین نخریسی جیمهارگریوز، در سال ۱۷۶۷ و متعاقب آن ماشین نخریسی ریچارآرکرایت، در ۱۷۶۹ و ماشین نخریسی ساموئل کرمپتون (۱۷۷۹) عرضه گردید. و از سوئی دیگر ماشین پنبهپاککنی ایویتنی در آمریکا و کار ارزان و مداوم بردهها ، مقادیر فراوانی پنبهی ارزان برای ریسیدن فراهم نمود. و تلاشهای ادموند کاررایت، در ۱۷۸۵ باعث اصلاح روشهای بافندگی شد.
دو اختراع جیمز وات [کندانسور و طریقهی عملی انتقال حرکت متناوب پیستون به حرکت دورانی] ماشینهای بخار پاپن، نیوکامن و ساواری را به یک محرک اصلی عملی برای همه قسم ماشین در سال ۱۷۸۱ درآورد.
از سوئی دیگر ابراهام داربی برای بهکارگیری ذغال کک به جای ذعال چوب تجربیاتی انجام داد و جان روش داربی را با اضافه کردن جریان هوا که توسط نیروی آب تولید میشد اصلاح کرد. از این به بعد آهن، ذغال سنگ و بخار، اساس صنعت به شمار میرفت. با پیشرفت راهآهن و کشتیرانی توسط بخار ، حمل و نقل توسعه یافت و با اختراع تلگراف مورس در ۱۸۳۸ و تلفن بل در ۱۸۷۶ و بیسیم مارکونی در ۱۸۹۶ ارتباطات به مرحلهی نوینی از تاریخ خود رسید و همینطور ماشین چاپ بخاری، (۱۸۰۴) از بهای مطبوعات کاسته و به انتشار و گسترش آموزش کمک کرد.
از طرف دیگر ماشینسازی در زمینه ماشین آلات زراعتی و ماشینهای نساجی باعث شد که بخار و آهن به طور رشد یابندهای به سایر صنایع راه یافت. پیدایش ماشینهای ماشینسازی باعث گردید سرعت انقلاب صنعتی دو چندان شود. بعد از سال ۱۸۳۰ سرعت و رشد صنعت و اختراعات از دورهی قبلی خود نیز سریعتر بود که میتوان از کشف القای الکترومنیتیک فارادی در ۱۸۳۱ ـ ساخت پروانه کشتی توسط اریکسون در ۱۸۳۶ ـ اختراع عکاسی داگر در ۱۸۳۹ ـ محکم کردن لاستیم با گوگرد (و مکانیزه کردن لاستیک) توسط گودیر در سال ۱۸۸۴ و …. در این دوران نام برد.
نتایج انقلاب صنعتی را میتوان به صورت خلاصه چنین بیان کرد: سیستم کا رخانهای، روش قدیم تولیدخانگی را به روش سیستماتیک و تولید انبوه تبدیل کرد و این سیستم از طریق استاندارد کردن طریقههای عمل باعث پدیدار شدن تقسیم کار مورد نظر آدام اسمیت در تئوری «رشد سرمایهداری صنعتی» گردید و از طرف دیگر تولید انبوه و تهیه کالای تازه، ثروت را افزایش داد و این ثروت به سرمایه تبدیل گشت و باز صنعت آفرید.
ثروت با رشد مؤسسات پولی به سرمایه تبدیل گردید و سرمایه در جریان خود باعث افزایش ثروت و قدرت مؤسسات پولی و سرمایهگذاران شد. نتیجهی این فرآیند پدید آمدن طبقه جدید سرمایهداران صنعتی و بورژواها گردید.
سرمایهداران پولهای پساندازکنندگان را از طریق مؤسسات پولی در صنعت به کار میگرفتند و سود حاصله از آن ـ هر چند با مقداری ضایعات ـ دوباره در چرخهی فعالیتهای تولیدی و بانکی قرار میگرفت.
در کنار این فعالیتها، شهرها توسعه پیدا کرده و مازاد نیروی کار آزاد شدهی کشاورزان به کارگران حومه های شهری تبدیل گشتند. این امر به دلیل توسعه همزمان کشاورزی در حومهی شهرهای صنعتی و زندگی فلاکتبار کارگران در شرایط بد کار حتی برای کودکان و ناایمنی و بیکاری تکنولوژیک باعث گردید نظام لیبرالیسم کلاسیک به زیر سؤال رود و اقتصاددانان بدبین کلاسیک نظیر مالتوس و ریکاردو معتقد به کاهش دستمزدها گردند و از سوی دیگر عقاید سوسیالیستها توسط تجربهی رابرت اون و نظریات سنسیمون، فوریه، سیسموندی و دیگران، اندک اندک، بر نظام سرمایهداری خط بطلان بکشد.
اجازه دهید این مطالب را دقیقتر مورد بررسی قرار دهیم:
انقلاب کشاورزی توانسته بود با تعداد کمتری نیروی کار از زمینهای گذشته درمقیاس وسیعتری بهرهبرداری کند و حتی به میزان بیشتری از گذشته کالای کشاورزی عرضه نماید. مازاد نیروی کار کشاورزی منجر به افزایش عرضهی کار در شهرها گردید و به تقاضای صنایع جواب داد و زمینه را برای رشد بیشتر آن آماده کرد. این روند به همراه افزایش روزافزون سرمایه و تکامل انقلاب صنعتی ادامه داشت تا آنکه به یک بنبست رسید.
دلائل این بنبست عبارت بود از اینکه: اولاً: روز به روز بر نیروی کاری که از بخش کشاورزی رها میشد، افزوده میگردید و این لشکر انبوه در حومه شهرها با آن وضع فلاکتبار اواخر قرن ۱۸ و قرن ۱۹ در حالتی نزدیک به شورش و طغیان، زندگی خود را میگذراندند. اینان غذا میخواستند، اما آیا بخش کشاورزی و زمینهای محدود اروپا میتوانست شکم این جمعیت رشد یابنده را سیر کند. این مشکل تا آنجا پیش رفت که مالتوس نظریهی بدبینانه خود را در مورد «بحران غذائی» اعلام نمود و ریکاردو برای کنترل مازاد نیروی انسانی حربهی «حداقل دستمزد» را مطرح کرد.
ثانیاً: صنایع برای رشد خود و مردم برای شکم خود از یک سو محتاج منابع اولیه کشاورزی نظیر غلات و پنبه واز سوی دیگر منابع اولیه طبیعی بودند. زیرا سرمایهگذاری جدید که بقای نظام سرمایهداری را حفظ میکرد محتاج منابع اولیه بود. ولی این منابع باید ازکجا تأمین میشد؟
ثالثاً: انبوه کالاهای ساخته شده و مازاد بر عرضه، به دلیل کمبود تقاضای بازار به دلایل فقر شدید تودهی مردم و محدود بودن بازار، محتاج بازارهای نوین بود.
اما ببینیم با این مشکلات چگونه برخورد شد و چه راهحلهائی برای آن به دست آوردند؟ بزرگترین مهاجرتهای نیروی انسانی از اروپا، در این زمان به وقوع میپیوندد و سیل مهاجرین به قارهی آمریکا از کانادا تا برزیل و آرژانتین و به قارهی پنجم (استرالیا) نه تنها توانست سوپاپ اطمینانی برای حل مشکل فشار عرضه نیروی کار گردد، بلکه چون اکثر مهاجرین کشاورزان قابلی بودند که شیوههای جدید تولید و ابزارهای نوین حاصل از انقلاب کشاورزی را میشناختند و حتی میتوانستند به کار بندند، به کشاورزان کارآمدی بر روی زمینهای حاصلخیز آمریکا و استرالیا و کارگران ماهر معدن در معادن غنی قارهی آمریکا بدل گشتند. اکنون هم زندگی کارگران بهبود یافته بود و هم منابع اولیه عظیمی تولید میگشت که با توسعه کشتیرانی و ایجاد راهآهن و کشتیهای بخار به صورت ارزانی تولید گشته و حمل میشد. بنابراین تنگناهای سرمایهگذاری و نظام سرمایهداری به ظاهر از بین رفته بود به جز مشکل سوم که به حل مشکل اول و دوم شدیدتر شده بود. چه کسی باید این همه تولید انبوه را مصرف کند؟
خارج شدن از مرزهای سیاسی و پیدا کردن بازارهای جدید، یعنی رشد تجارت خارجی تنها راهحل ممکن بود؛ چرا که با در نظر گرفتن اینکه در آن زمان طرز تفکر کلاسیکها بر اقتصاد حاکم بود، بحران سیستم سرمایهداری به طور ساده چنین تحلیل میشد:
اشباع شدن تقاضای داخلی، مازاد کارگران شهری، عدم کشش تقاضای سرمایهگذاری داخلی همگی بحران را در داخل سرمایه داری گواهی میدهد. ریکاردو معتقد بود که چنین امری از طریق بهرهی مالکانه منجر به کاهش سهم سرمایه داران و سقوط نظام سرمایهداری خواهد شد. مالتوس بحران را از دیدگاه جمعیتی بررسی میکرد. اما به هر حال اروپا با توجه به مطالب فوق دیگر نمیتوانست به تقاضای داخلی و بازارهای خویش متکی باشد؛ لازم بودکه این تولیدات انبوه ، تقاضائی را در سایر کشورها بیابد تا اندکاندک در آینده حتی سرمایهها نیز صادر گردند.
بنابراین نشان دادیم که رنسانس و تحول فکری در اروپا منجر به تغییر در شیوههای تفکر و سپس شیوههای تولید و در نهایت تغییر در شیوه نگرش به زندگی شد. این همه در نهایت با رشد علوم و فنون و پیدایش نظریات نوین اقتصادی و اجتماعی منجر به پیدایش انقلابی در ساختار کشاورزی، صنعت و در نهایت سازمانها، طبقات و نهادهای اجتماعی گردید. این تحول که ما آن را به نام انقلاب صنعتی میشناسیم، دروهله اول، خارج از مرزهای خویش فقط به جمعآوری ثروت و مسکوکات طلا و نقره برای انباشت ثروت پرداخت. تا این دوران که دورهی استعمار مستقیم است، رد پای استعمار در مملکت ما مشخص نیست یا محدود به همان اکتشافات جغرافیائی سیاحان است.
در مرحله دوم به بار نشستن این تحول ـ انقلاب صنعتی ـ تولید انبوه محتاج تقاضای متناسب و هموزن با آن و بحران نظام سرمایهداری محتاج به باز شدن دروازههای ملل دیگر بود؛ تا جائی که یکی از عوامل مهم جنگ بینالملل اول را صاحبنظران در پر شدن صفحه کشورهای جهان و نبودن جای خالی برای تازهواردین میدانند.
این رو باید با توجه به این امر ببینیم در تاریخ ایران چگونه درهای بازارها بر روی کالاهای آنان باز شد.
درست است که بعد از پایان جنگهای صدساله تحول بزرگی در زمینه تشکیل دولتهای ملی و سیاستهای ملی در جهت رهائی از سیطرهی سیاسی ـ ایدئولوژیک کلیسای روم به وجود آمد، اما به دلیل آنکه ترکان عثمانی، قسطنطنیه را به تصرف درآوردند و در روز سیام ماه مه ۱۴۵۳ صلیب کلیسای سنتصوفیا، جای خود را به هلال مسجد ایاصوفیه داد و سپس طولی نکشید که ترکان از قسطنطنیه نیز عبور کرده و در تمام اروپای جنوبی و شرقی پراکنده شدند و همه سواحل شرقی دریای مدیترانه را تا دریای آدریاتیک اشغال کردند، لذا مانع بزرگی در جهت تجارت بین اروپا و آسیا ایجاد گشت. در نتیجه اروپائیان و در رأس همه پرتغال و اسپانیا برای تجارت خاور دور خود اقدام به اکتشاف جغرافیایی نموده و برای حفظ تجارت فلفل، زنجبیل، دارچین، گل میخک، کافور، تریاک، روناس، انواع چوبهای کورماندل، مشک چین، و احجار هند در ونیز، ژن و ناپل، مانع گمرکی عثمانی را دور زده و سعی کردند راه دیگری به جزایر ماداگاسکار، هند و چین و ایران بیابند.
این مسئله آنقدر اهمیت داشت که ناتوانی کشتیرانی ایتالیا در مسیر کشف راههای جدید باعث زوال بندرهای تجاری نظیر ونیز که از دوران پولوها سابقه داشت گردید؛ حتی قدرت سیاسی ـ اقتصادی ایتالیا نیز در اروپا رو به ضعف گذارد.
برای پیدا کردن راههای جدید به تشویق پادشاه پرتغال (هانری بحرپیما)، ابتدا پرتغالیها عازم اکتشافات دریائی شدند. بارتولومو دیاس از دماغه امید نیک گذشت و در سال ۱۴۹۸ واسکودوگاما از این راه به ساحل هند رسید و ماژلان به بزرگترین سفر دریائی آن زمان دست زد. کریستفکلمب برای آنکه راهکوتاهتری نسبت به راه لیسبون تا گوا از طریق امیدنیک بیابد، از خاک اروپا به سمت غرب پیش رفت و در سال ۱۴۹۲ بعد از ۳۵ روز دست و پنجه نرم کردن با امواج اقیانوس آرام در حالی که خود معتقد بود در آسیا فرود آمده به جزایر آنتیل رسید و آمریکا را کشف کرد.
اما نکته قابل بحث در اینجاست که خروج اروپا از مرزهای خود در این زمان تفاوتی اصولی با این عمل در آینده دارد. تنها میتوان گفت که این حرکت زمینه را برای آینده ایجاد کرد؛ چون اولاً، در این زمان هدف اصلی، تجارت و جمعآوری مسکوکات طلا و نقره بود که بعدها با انتقال این ثروت به انگلستان و سرمایهگذاری در آنجا کارخانهها راه افتاد. ثانیاً ایجاد تحرک و انگیزه سودجوئی و تلاش فردی در این دوران (که عامل ماجراجوئیهای ملوانان است) به علاوه اخلاق پروتستان سرمایهدارهای پرقدرت، پرجوش و خروش و پرکوشش قرن ۱۷ و ۱۸ را به وجود آورد. و از این رو، این حرکت خود یکی از دلائل عمده رنسانس شمرده میشود.
بنابراین، چنین عاملی باعث استعمار کشوری همچون ایران نمیتوانسته باشد. هدف در این زمان جمعآوری مسکوکات طلا و نقره و برده بود که از کشورهائی که فاقد یک دولت مقتدر مرکزی بودند و اغلب به صورت قبیلهای زندگی میکردند و قدرت مدافعه در مقابل افراد چند کشتی را نداشتند، صورت میگرفت؛ کشور ما نه آنچنان حجم طلا و نقره را داشت و نه کم قدرت بود تا مانند قبایل جزایر آنتیل بلافاصله تسلیم گردند و نه مانند اینکاها جنگ ندیده بود که از روی صفا اول طلاهایش را تحویل دهد و سپس قتل عام گردد.
اما بعد از طی این دوره، و آغاز انقلاب صنعتی، نیاز جامعه سرمایهداری ـ آنچنان که قبلاً توضیح دادیم ـ بازارهای جدید بود؛ زیرا آنها صادر کننده کالاهای جدید بودند و دیگر نمیشد با زور توپ و تفنگ ـ حداقل همهجا نمیشد ـ مردم را مصرف کننده و علاقمند این کالاها نمود. پس چه بهتر که کشور مورد نظر در درون به فعالیت خود ادامه دهد و با هزینه شخصی اداره گردد. و عاقبت پولها و منابعش را جلوی پای کالاها و قدرت اقتصادی آنها بریزد. به این ترتیب ما باید برای حفظ کارخانههای انگلیس و… کت و شلوار میپوشیدیم و این لازمهاش این بودکه از ترمه خودمان بدمان آید. اما این هم به این آسانیها نبود، لازمهی این امر جدا شدن ایرانی از خود بود ـ و راه حل آن در تخریب اقتصاد ما و در نتیجه تخریب هویت زندگی ما بود.
باید مردم فرنگیپوش میشدند و برای اینکه کل این مردم را به دلیل سیستم خاص خود ـ که به آن در قدم بعدی خواهیم پرداختـ سنتگرا بودند، از سنتهای خود ببرند و به جای کالای وطنی، به جانشین آن ـ کالای فرنگی ـ روی بیاورند. طبیعتاً اولین قدم ساقط کردن سیستم موجود بود تا هویت افراد دستخوش بیگانگی از خویش، قرار گیرد.
منبع: « یاد » نشریه بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی ایران ، شماره ۱۲ ، سال سوم ، پائیز ۱۳۶۷

نظرات ارزشمند خود را در مورد این مقاله از فرم ارسال نظر که در اخر همین صفحه وجود دارد برای ما ارسال کنید تا در سایت نمایش داده شودنظرات شما بعد از بررسی در سایت نمایش داده خواهد شد نمایش نظرات به معنای تایید انها توسط سایت نیست ونظرات شخصی بازدید کنندگان سایت در مورد این مقاله هست پیشاپیش از اینکه نظرات ارزشمند خود را در مورد این مطلب به سایت ارسال می کنید از شما ممنون هستیم باعرض پوزش بابت تاخییر ایجاد شده در تایید نظرات برای نمایش در سایت به دلیل مشغله کاری زیاد نظرات جدید با تاخییر بر روی سایت قرار میگیرند
Debes estar logueado para postear un comentario